۱۳۹۲ شهریور ۲۱, پنجشنبه

اتاوا: اولین سفر


پنج شنبه ۲۱ شهریور و ۱۲ سپتامبر و نزدیک ظهر هست. تو طبق قراری که از مدتها قبل با یکی از همکارانت- لی لی- داشتی تمام روز را به بیرون از شهر برای کمی استراحت و ماساژ و استخر رفته ای و البته جایی که رفته ای جای گران و حسابی هست و هر دوی شما مهمان مارک هستید که از مدتها قبل این تصمیم را بابت تشکر از حجم کاری که در طول تابستان کرده بودی داشت و البته نمی داند که تو خبر داری که مارک مهمانتان کرده و هم لی لی و هم مارک فکر می کنند که تو مطمئنی که این برنامه از طرف لی لی بوده.

اما از دیروز شروع کنم و بعد هم بروم سراغ کمی از جزییات سفرمون به اتاوا در آخر هفته ی پیش. دیروز صبح از آنجایی که تو یک مصاحبه ی کاری مهم و خیلی زود با کمپانی تلاس داشتی من تو را تا آنجا بردم و صبر کردم تا از مصاحبه بیایی و بعد هم رساندمت سر کار چون روز گرمی بود و می دانستم که بعد از ظهر هم یک مصاحبه ی کاری با بانک داری و نباید خیلی خسته و گرما زده شوی. بعد از اینکه رفتی سر کار من هم راهی دانشگاه شدم تا با اشر و دیوید راجع به دفاع از تزم حرف بزنم که چون دیر رسیدم دیوید رفته بود سر کلاسش و باید هفته ی دیگه دوباره چهارشنبه راهی دانشگاه شوم. صحبت با اشر اما باعث شد تا کمی برنامه هایی که برای درس و امتحان کامپ و دفاع دارم را جابجا کنم و احتمالا باید تا آغاز سال بعد حرفی از دفاعم نزنم که حالا حالاها بابت عقب افتادگی های درسی و ننوشتن در طول تابستان کلی تاخیر دارم. تا برگشتم خانه ساعت از ۱ گذشته بود و خلاصه در گرما و با کلی دور شهر چرخیدن بابت ساخت و ساز و رانندگی چند ساعته رسیدم خانه و بعد از اینکه تو از مصاحبه از بانک برگشتی کمی استراحت کردی و راهی خانه ی کیارش شدی تا خاله ات را ببینی. قبل از رفتن کمی راجع به مصاحبه های کاری که داشتی حرف زدیم و متوجه شدم که خیلی دوست داری یکی از این دو کار قطعی بشه چون واقعا از کپریت خسته شده ای- و البته من هم بسیار امیدوارم.

نکته ی دیگر دیروز هم رفتن به FGS بود تا ببینم چرا چک اول بمباردیر اینقدر کم شده و فهمیدم که دانشگاه اول از همه شهریه اش را کم می کنه و بعد چک را صادر. اما اشکال کار اینجاست که اگر نگذارند در هر دو ترم درس دهم ان وقت در آمدمون خیلی کم میشه و هم برای پول مامانم و هم برای خودمان به مشکل می خوریم اگر بخواهیم کمی هم پس انداز کنیم برای خانه.

به هر حال شروع دانشگاه با اینکه کلی کار تحمیل می کنه و کلی هم درس و خواندن های در حال حاضر بی ربط اما برای نجات دادن من از این وضعیت خود کرده و بطالت خیلی مغتنم هست. رفتن دوباره سر کلاس لویناس اشر روزهای سه شنبه- با اینکه جو کلاس خیلی پویا به نظر نمی رسید- و بعد هم تدریس در روزهای جمعه و دو روز در هفته کلاس آلمانی به احتمال زیاد کلی باعث آزاد شدن انرژی و البته افق دادن به مسیرم خواهد شد- یا حداقل امیدوارم که چنین شود.

اما از اتاوا بگویم که شهر بسیار زیبایی بود و با اینکه کلا یک روز تمام بیشتر وقت نداشتیم که با راهنمایی آنا بگردیم اما دیدن پارلمان در روز شنبه بعد از یکی دو ساعت گپ و گفت سر میز صبحانه با مامان آنا و بعد رفتن به مارکت شهر که خیلی شبیه اپسالا و سوئد بود حال و هوای دیگری بهمون داد. از قبل هم قرار بود که برای شنبه شب به رستوارنی برویم که باب پدر آنا رزور کرده بود برای شام. شب خوبی بود و در باران شدیدی که میبارید و هوایی که برای این موقع از سال خیلی سردتر از معمول هست به خانه برگشتیم و در زیر زمین که در واقع اتاق تلویزیون بود خوابیدیم مثل شب قبل که هم سرد بود و هم رختخواب ناکافی. اما در مجموع بسیار سفر آرامش بخش و خوبی بود و خیلی هم به ما محبت کردند. یک شراب حسابی و یک بسته ی بزرگ پسته و یک جعبه ی تزئین شده هم سوهان برایشان برده بودیم که خیلی به نظر خوشحالشان کرد چون سوهان تا یکشنبه بیشتر نپایید.

یکشنبه هم بعد از صبحانه در خانه همراه با مامان و بابای آنا ۵ نفری رفتیم محوطه ی دانشگاه کارلتون که هر دو از آنجا فارغ التحصیل شده بودند را دیدیم و بعد هم به آرت گالری شهر رفتیم که خیلی دیدنی بود و بزرگ. از آنجا با اصرار ما برای نهار به رستوارنی رفتیم که می خواستیم مهمانشان کنیم و البته نگران بی پولی و کم آوردن بودیم که من آن لاین رفتم تا اخرین ۱۰۰ دلاری که داشتم را به کردیتم بریزم و با کمی پول هم که در کردیت داشتم امیدوار بودم آبروریزی نشه. وقتی رفتم در حسابم دیدم که بیش از هزار دلار پول به حسابم آمده و شوکه شده بودم و آرام به تو گفتم تا خیالت راحت شود بعد از کمی بالا و پایین کردن متوجه شدم که اوسپ امسالم که بابت بمباردیر کمتر از ۲ هزارتا خواهد بود هست و جالب اینکه پیش از شروع دانشگاه و در روز تعطیل به حسابم آمده بود. واقعا به قول تو کی خدا ما را در گذاشته که این بار دومش باشد و چقدر که من سست باورم.

خلاصه که روز دوم هم تا عصر اتاوا بودیم و بعد از نهار به همان نزدیکی برای قهوه رفتیم و مهمانشان کردیم بابت تشکر از محبتها و ساعتهای زیبایی که در کنار هم داشتیم- البته تمام وقت آنا با ما بود و آنها شب اول که رسیده بودیم و شب دوم برای شام و تمام روز یکشنبه در کنار ما بودند. عصر بود که راهی تورنتو شدیم با آرامش و خاطره ی بسیار خوبی که از اولین سفرمون در کانادا بعد از سه سال تجربه کرده بودیم.

این سفر علاوه بر زیبایی های طبیعی و بی نظیری که داشت خاطره ی خوب و تجربه یکی دو روز زندگی در دل خانواده ای کانادایی را هم داشت که جالب بود. روابط بسیار حساب شده با هم، کار و جدیت و البته ترجیحات شخصی و خانوادگی و چگونگی برقراری تعادل میان این دو حد. و صد البته که چقدر آنا بهمون محبت کرد و البته چقدر هم آنها از دیدن ما اظهار خوشحالی کردند.

  

هیچ نظری موجود نیست: