۱۳۹۲ شهریور ۲۴, یکشنبه

اولین چک


آخرین ساعتهای ویکند را پشت سر می گذاریم. ویکند نسبتا آرام و خوبی بود. تو هر دو روز را با خاله ات گذاشتی که داره این هفته بر میگرده شهر خودشان و بعد هم میره ایران و برای بهار برمی گرده. خرید داشت و می خواست چند جایی برود که تو دیروز و امروز با ماشین رفتی دنبالش و بعد هم رساندیش خانه ی کیارش. البته با جمعه شب که مهمان خاله ات در رستوارن شهرزاد بودیم و رفتیم دنبالشان و چهارنفری شام خوردیم و گپ زدیم تقریبا میشه گفت که تمام ویکند را با خاله ات گذراندی و به کارهای او رسیدی که لازم بود.

از جمعه کلاسهای درسم بگویم که به نظر کلاسهای خوبی می آیند. خصوصا اولی که هم کلاس بهتری است و هم به نظر بچه های مشتاق تری داره. سعی کردم کمی کلاس را برای بچه ها جذاب کنم و پس ذهنم هم خیلی مشغول این تحقیق جدید بود که نشان داده نزدیک به ۳۰ درصد دانشجویان دوره ی لیسانس در این کشور هرگز دانشگاه را تمام نمی کنند و بیش از نیمی از این رقم سال اولی هایی هستند که به سال دوم نخواهند رفت. به همین دلیل می خواهم تا حد امکان کلاسم را به شکل موثر و مفیدی ارائه کنم شاید که تاثیری در آینده ی حداقل یکی دو نفر بیشتر بگذارد.

جمعه بعد از اینکه حسابی خسته از سر کلاس و دانشگاه برگشتم تو هنوز از سر کار برنگشته بودی که کمی ورزش کردم و بعد هم صندوق پست را چک کردم که دیدم به سلامتی اولین چک بمباردیر آمده. ۹ هزار و تقریبا ۸۰۰ دلار. خدا را شکر. با اینکه برای بیشتر از این برنامه ریزی کرده بودیم- تقریبا دوهزار تا بیشتر- اما بعد از اینکه متوجه شدیم که از اوسپ تو خبری نیست و باید از روی این چک ۴ هزار دلار بدهی خودمان را به ریک و عمو مجتبی بدهیم تصمیم گرفتم پولی که به ایران و داریوش می خواستم یک جا بدهم به دو قسط تبدیل کنم و قسمت دوم را به رسید چک دوم محول کنم.

دیروز جلسه ی HM بود و تو که داشتی میرفتی دنبال خاله ات من را تا بانک سر خیابان رساندی و رفتم و چک را به حساب گذاشتم و گفتند چون تا حالا چنین رقمی به عنوان اسکالرشیپ نداشته اند نزدیک به ۵ روز احتمالا طول خواهد کشید تا نقد شود. دیروز بعد از اینکه گفتی که دیگه لپ تاب مامانت کار نمی کنه و لپ تاب بابات هم عمرش را کرده و تصمیم داری تا لپ تاب قدیمی خودمان را بدی خاله ات برایشان ببره گفتم دوست دارم از این چک یک هدیه برای مامانت بگیرم و این شد که امروز قبل از اینکه بروی دنبال خاله ات تا به کاستکو بروید رفتیم ایتون سنتر و یک مینی آی پد برایش گرفتیم تا به سلامتی هم کادوی تولدش باشد و هم کارش را راه بندازد و هم من یک تشکری بابت این همه زحمتی که بهش می دهم کرده باشم.

امروز در کاستکو هم تو یک کوبو گرفته ای که الان هم مشغول کار باهاش هستی و به نظر خیلی راضی کننده میاد. کلا اگر همینطور که نشان میده باشه به نظرم برای من هم که تنها نکته ی آی پد برایم خواندن کتاب و مقاله هست کفایت کنه و شاید من هم بعدا یکی بگیرم.

دیروز و امروز را به کتابخانه رفتم اما چندان درسی نخواندم. می خواستم مارکس و نظریه ی بیگانگی و سرمایه و ... را شروع کنم که باید سه ماه پیش تمامش کرده باشم اما داستان کشید به کمی هوسرل خوانی! آن هم بخاطر کلاس این هفته ی لویناس. آلمانی هم که مطلقا هیچ. نمی دانم این هفته که کلاسهای گوته شروع میشه اصلا می توانم کمی خودم را به این زبان معرفی کنم یا کلا تعطیل شده ام رفته. البته می دانم بعد از یکی دو هفته خواندن خیلی از چیزها بر می گرده اما بعد از یکی دو هفته *خواندن*

خلاصه که تصمیم گرفته ام این هفته را تمرین جدی کنم برای بیدار شدن زود صبحها مثل قبل. درس خواندن و آلمانی خواند خیلی بهتر از قبل و ادامه ی ورزش که تنها کار مفید این مدت من بوده. اینکه با خودم قرار گذاشته ام شنبه ی بعد که ۲۱ سپتامبر هست از خط شروع حرکت آغازین را کرده باشم.

تو هم که به سلامتی این هفته دو سه تا مصاحبه ی اساسی داری و امیدوارم که در همین دو هفته ی باقی مانده در سپتامبر پیشنهاد کار جدید در محیط جدیدت را که بسیار بهتر و دلپذیرتر باشد بگیری و پیدا کنی.

فردا روز کتابخانه هست و سه شنبه دانشگاه و گوته که تو هم دانشگاهش را می آیی چون باید فرمهای تدریس را پر کنیم. چهارشنبه برای دیدن دیوید دوباره به دانشگاه میروم و پنج شنبه هم گوته و جمعه هم کلاسهای تدریس. اگر چه تا شنبه راهی نیست اما همت بلند می خواهد و اراده ای مصمم. باید خیلی جدیتر بگیرم خودم را و کارم را و آینده ام را. دیروز در جلسه ی HM متوجه شدم از بین پیشنهادهای بسیاری برای بخش نظریه و حوزه ی فلسفه در میان اعضای آکادمیک و پرفسورهای HM دیوید من را انتخاب کرده. خیلی حساب رویم باز کرده و کرده اند. اما خودم می دانم با این وضعیت خزانه ی فکری و مطالعاتیم به خزانه ی حال حاضر ایران پهلو میزنه.
می دانم بارها گفته ام و نوشته ام اما
باید یک فکر اساسی کرد.

هیچ نظری موجود نیست: