۱۳۹۲ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

کوتاه بعد از سفر


بعد از یک هفته تاخیر بلاخره همتی کردم و سری به اینجا زدم. البته حال هر دومون خوبه و مسافرت آخر هفته باعث تاخیر بیشتر در نوشتن روزها و کارها شد. حالا هم کمی دیرم شده و وقت ندارم که مفصل راجع به این چند روز گذشته بنویسم چون به سلامتی دارم به دانشگاه میروم تا اولین روز سال تحصیلی جدید را شروع کنم.

تو که همین الان از در رفتی بیرون و سمت کار و به سلامتی با این چند مصاحبه ی خوبی که این هفته بابت کارهایی که برایشان اپلای کرده بودی گرفته ای هر دو خیلی امیدواریم که به امید خدا بتوانی هر چه زودتر کارت را عوض کنی. اتفاقا مهمترینشان مربوط به کمپانی تلاس هست که بطور اتفاقی بعد از اینکه خودشان با تو تماس گرفتند دیروز متوجه شدی که یکی از این شرکتهار کاریابی که خیلی بابت اینکه برایت به زودی کار پیدا کنه امیدواره داشته تمام مدت برای همین پوزیشن تو را جداگانه اماده می کرده. جالب اینکه حالا به احتمال زیاد- با اینکه کاری که دارند یکساله هست- اما شانست بالاتر رفته.

من هم امروز باید اول بروم قسمت مالی دانشگاه که چک بمباریر را صادر می کنه و ببینم چرا به اشتباه دو هزارتا کمتر نوشته اند. البته تا صادر شود و دست ما برسد حالا حالاها زمان می برد. بعد هم که کلاس اشر را دارم و بعد هم که لکچر درسی که خواهم داد و جلسه ی اولیه برای ما توتورها که خلاصه تا برسم خانه نزدیک به ۸ خواهد شد. بنا بر این بعید می دانم که امروز وقت کنم که از مسافرت بسیار خوب و دل انگیزمون به اتاوا بنویسم و از اینکه چقدر شهر زیبا و چقدر خانواده ی انا خانواده ی خوبی بودند. احتمالا جزییات به فردا میفته اما همین بس که سفر خوبی برای این شروع تازه ی سال آکادمیک بود.

کارهایی که در این هفته کرده ایم کم هم نبودند اما تا جمعه قبل از سفر به همین بسنده می کنم که پنج شنبه شب خاله سوری را بردی خانه ی کیارش که چندان هم استقبالی از مادرش نداشت و جمعه را با اینکه نه تو سر کار رفتی و نه من جلسه ی HM به هوای اینکه زودتر به راه بزنیم اما تا رفتیم کمی پسته و گز برای سوغاتی گرفتیم و پاسپورت و عکسهامون را برای کار اقامت و زدیم به راه تقریبا ۵ عصر شده بود و تا رسیدیم نزدیک ۱۰ شب. با اینکه تاریک بود و تو چشمهایت خسته بودند و من هم در صندلی کنار راننده کمرم درد گرفته بود اما به اصرار تو تقریبا تمام راه را رانندگی کردی و کمی این درد کمر تا امروز با من مانده اما جدا از جمعه شب که دو ساعتی در کنار باب و رولینا و خود انا نشستیم و گپ زدیم و آشنا شدیم تمام شنبه و یکشنبه را بیرون از خانه بودیم و خوش گذراندیم که مفصلش را فردا خواهم نوشت.

دیروز هم نه تو رفتی سر کار و نه من به کتابخانه و اول رفتیم ماشین را شستیم و بعد هم خریدی از کاستکو کردیم و نهاری خوردیم و رفتیم دکتر جدید که ریک برامون پیدا کرده و قرار شد کلی آزمایش دهیم از جمله آزمایش قلب و دوباره هولتر برای من و البته الکتروکاردیو و اسکن از سر و گردنم برای چک کردن خون رسانی مناسب به مغز. کلی آزمایش دیگه هم در راهه اما بخصوص برای اینکه خیال تو را راحت کنم قرار شد تمام کارها را انجام دهیم. شب هم خانه را تمیز کردیم و حسابی خسته راهی تختخواب شدیم تا به سلامتی امروز و از امروز فردا و فرداهای به مراتب بهتری را شروع کنیم. فرداهایی با کار و درس و تفریح و ورزش و سلامت. به امید خدا.

هیچ نظری موجود نیست: