۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه

در "بتل"


این داستان تک لپ تابی بودن - که به اینترنت وصله- هم جالب شده. من فقط بعضی از وقتها فرصت می کنم دور از چشم تو بیام اینجا و چیزی بنویسم. ضمن اینکه کلا زمان دیدن اخبار و سایتها هم از چند ساعت به چند دقیق تقلیل پیدا کرده که بد هم نیست بخصوص برای این مدت که حسابی درگیر درسها هستم.

امروز چهارشنبه هست و هوا بعد از چند هفته گرمتر شده و قراره که امروز به صفر و فردا به بالای صفر برسه. آخرین روزهای سال هست اما من هنوز نتونسته ام کارهای درسی و دانشگاهیم را به جایی برسونم که دو سه روزی استراحت کنم و آماده ی ترم جدید شوم. خلاصه که قراره با تمام این خستگی ترم جدید را شروع کنیم.

دیروز عصر بلاخره طلسم این مقاله ی آدورنو و بنیامین شکست و بعد از چند روز پرفشار تمامش کردم. اولین بار بود که تا این اندازه برای نوشتن یک مقاله ی درسی به مغزم فشار آمد. ضمن اینکه واقعا خیلی هم از نحوه ی استدلال و چینش مطالبم اطمینان ندارم. به هر حال بعد از اینکه تو - مثل همیشه- مقاله ام را ویرایش کردی فرستادیمش برای الا که جواب داد امروز را درگیر کارهای خوش هست و فردا بهم پس میده.

با اینکه بی نهایت خسته و بی اندازه بی انرژی بودم اما فکر کردم حالا که سه شنبه شب هست شاید بد نباشه که بریم سینما. بخصوص برای تو که خودت هم درگیر خواندن آرنت هستی - البته گویا خیلی لذت برده ای چون می گفتی که من همیشه به تو گفته بودم که باید آرنت بخوانی و لذت ببری و حالا به حرفم رسیده ای- و بعد از خواندن مقاله ی من خسته تر هم شده بودی.

با اینکه می دانستیم "فاکر کوچک" فیلم خیلی خاصی نیست اما چون قسمت سوم تریلوژی "فاکر" بود رفتیم. اولش تا وقت داشتیم رفتیم "ایندیگو" تو کتاب عکس از ایتالیا را ورق زدی من هم کمی لای کتابها و مجلات چرخیدم بعدش هم رفتیم سینما. البته خیلی خسته بودیم اما در مجموع با اینکه در سایت خوانده بودی که خیلی ازش تعریف نکرده اند خیلی هم بد نبود.

از امورز من باید بشینم پای مقاله ی درس هگل. وقت زیادی ندارم مقاله ی آدورنو با حاشیه هایش و آمدن بی موقه تئو خیلی از من وقت گرفت. برای این باید متمرکز و کوتاه کار کنم. با اینکه حجمش دو برابر باید باشه. تو هم این دو روز را آرنت می خوانی بعد با یادداشتهای قبلی از هابرماس مقاله ی درس "بینر" را می نویسی. باز هم جای شکرش باقیه که تو یک هفته ای را تعطیلی داری. هر چند که یک عالمه کار داری و باید به آنها برسی.

این یکی دو روز گذشته آپلیکیشن دانشگاههای تورنتو و یورک را هم فرستادی. به امید خدا امسال وارد مرحله ی دکترا بشی به خصوص در دانشگاهی که خودت بیشتر دوست داری و امسال هم واحدهایش را گذرانده ای. دیشب توی سالن سینما قبل از اینکه فیلم شروع بشه بهت گفتم به نظرم هنوز من و تو نه از نظر فکری و نه از نظر حسی وارد کانادا نشده ایم از بس که سرمون از روز اول شلوغ و گرفتار بوده. اینشالا امسال اوضاع به مراتب بهتر بشه. هم درسی و تفریحی، هم حالی و مالی. تنها چیزی که امیدوارم میگنه حرف دنی هست زمانی که در استرالیا دچار سردرگمی شده بودم و دوتایی با هم رفتیم دفترش. بهمون گفت شما توی "بتل" و میدان کارزارهستید، من از این بالا دارم پیشرفت شما را می بینم و از آینده تون مطمئنم. نگران نباشید اینقدر درگیر هستید که نمی تونید پیشرفت خودتون را ببینید و فعلا حس کنید. فعلا که در همین "فعلا" هستیم.

هیچ نظری موجود نیست: