۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

موسم جشن


امروز آخرین روز کلاسی من در ترم اول دانشگاهی در کاناداست. تو هفته ی پیش دانشگاهت تمام شد. البته در این ایام پیش رو هر دو باید مقالات پایان ترم مون را بنویسیم. تو دو درس ات مانده و من هم دو درس دارم.

دیروز سر کلاس نظریه انتقادی با "آشر" بعد از سالها و احتمالا برای اولین بار کمی حال و هوای دوره ی دانشگاه در ایران را باز یافتم. تقریبا متکلم وحده شده بودم و جواب اکثر حرفها، سئولات و انتقادها حتی نکاتی که برای خود آشر هم تازگی داشت را می دادم و میگفتم. آرام آرام احساس می کردم که می توانم نکاتی ظریف را درباره ی بنیامین و تزهایش درباب تاریخ طرح کنم. به هر حال روز و تجربه ی خوبی بود. امروز هم کلاس دیوید هست که من خیلی دوستش دارم و با اینکه زیادی بزرگ و شلوغه اما کلاس مفیدی هست.

دیشب تو سعی کردی که برای برنامه ی این هفته ی کنسرواتوار تورنتو که اجرایی از بهترینهای چایکفسکی هست بلیط بگیری که گویا دیگه جا نداره. اما نکته ی جالبش اینه که تا زیر 35 سال که باشی می توانی دو بلیط برای هر برنامه بگیری نفری 14 دلار در حالی که قیمت اصلی 100 دلار به بالاست. فعلا چند سالی این فرصت را از بابت تو داریم تا بتوانیم استفاده کنیم. تئاتر هم دارای شرایط مشابه ای هست و البته تا 40 سالگی. بنابراین من هنوز در آنجا به حساب میام. این نکته را مازیار در شبی که خانه ی آیدا بودیم به ما گفت که خیلی عالی شد.

آخر هفته را هم علاوه برای اینکه شنبه شب قراره من و تو بریم خانه ی دوست دانشگاهی من یعنی سانتیاگو که کشیش هم هست و بقیه ی وردی های SPT یعنی آنا و جیل هم میایند، یکشنبه احتمالا بخاطر آیدا که در ماه نهم هست با همین نسیم و مازیار و برادر نسیم یعنی علی قراره بریم بیرون. این چند وقت را با اینکه از نظر مالی بعدا به مشکل احتمالا می خوریم تصمیم گرفته ام برای تغییر روحیه ی تو و کمی استراحت و آرامش - تا شروع ترم جدید در کمتر از یک ماه آینده- کمی برنامه با دور و بری ها بگذارم. البته هر دو باید خودمان را آماده ی شروع ترم جدید کنیم که با شروعش من باید مقاله درس نظریه انتقادی را در کلاس ارایه کنم تو هم باید مقاله ی درس "بینر" را تحویل دهی. ضمن اینکه پروژه ی آپلای کردن را هم پیش رو داری.

دیروز در دانشگاه با یکی دوتا از بچه ها صحبت که کردم متوجه شدم چقدر مهمه که اساتید دیگر را هم بشناسی و فقط به آنهایی که می خواهی بسنده نکنی. چرا که ممکنه نتوانی با آنها بابت "سوپروایز" شدن کار کنی و آنگاه خیلی دستت خالی می مانه. ضمن اینکه با آنا رفتیم و با اولین برگزار کننده کنفرانسی که ما باید امسال برگزار کنیم پرفسور ریچارد ولین حرف زدیم که خودش مدیر گروه علوم احتماعی دانشگاه هست. در ضمن حرف زدن با او هم متوجه شدم که بابت آینده ی کاری در دانشگاه مسایل موجود خیلی بیشتر از آنچیزهایی هست که تا کنون بهش فکر کرده بودم و احتمالا خیلی شانسی بخصوص من و تو حداقل در ابتدا نداریم. مگر اینکه علاوه بر خوش شانسی خیلی دقیق و حساب شده بریم جلو و از همه مهمتر قوی.

ظرف این یکی دو روز هم بیشتر از قبل متوجه ی درستی حرفهای "سیمون" در روز جمعه شدم که از رشته ام تعریف می کرد. هر چند هنوز واقعا قانع نشده ام و فکر می کنم شاید گزینه ی بهترم تغییر و آمدن به دانشگاه تو باشد. البته باید زمان داد و دید. به قول تو نباید یادمون بره که گویا همه چیز آنطور که باید سر راهمون چیده شده فقط باید دقت کرد و تلاش.

خب! تو در حال بیدار شدنی و من هم کارهام را کرده ام که بروم. حالا نوبت صبحانه هست و کمی گپ زدن تا شب که قصد دارم شرابی بگیرم و جشنی به مناسبت تمام شده ترم اول درسی در کانادا که موسم نیز موسم جشن پایان سال است.

هیچ نظری موجود نیست: