۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

چایکوفسکی


امروز 10 دسامبر و جمعه هست و هوا سرد اما از بارش فعلا خبری نیست. چهارشنبه شب بعد از اینکه از آخرین کلاس ترم برگشتم همانطور که قرارش را داشتیم شرابی گرفتم و تو تاپاسی چیدی و دوتایی با هم جشن اتمام ترم اول را گرفتیم. کلاس هم بد نبود. بخصوص جایی که من نکته ای را پیشنهاد دادم - و بیش از اینکه مال گادامر باشد نظر خودم بود- اما به شدت مورد توجه دیوید قرار گرفت. مقاله ی میان ترم هگل را هم بهم پس داد که نمره ی ممتاز گرفته و خیلی ازش در پایان تعریف کرده. اتفاقا با این تعاریف کارم برای مقاله ی پایان ترم سختتر شد.

به هر حال این داستان چهارشنبه و پایان ترم بود. اما دیروز بلاخره با تلاشهای تو ما موفق شدیم که بلیط کنسرت چایکوفسکی را تهیه کنیم. قیمت اصلی حدود 140 دلار بود اما برای ما بخاطر تخفیف سنی تو به نفری 14 دلار رسیده بود. با اینکه دیر از خانه راه افتادیم و وقتی رسیدیم با توجه به اینکه اولین بار بود و دقیقا هم نمی دانستیم که کجا باید بریم و در کدام صف بایستیم سر وقت رفتیم داخل. دلیل اصلی اجرا آن هم در روزی بین هفته و ساعت 2 - به عنوان یکی از سانسهای اجرا- این بود که بسیاری از آدمهای مسن و واقعا پیر بتوانند بیایند و لذت ببرند.

به هر حال با اینکه چایکوفسکی نه برای من و نه برای تو نفر اول نیست اما این برنامه خصوصا آنجایی که پسر جوان کانادایی- روسی الاصل پیانو نواخت بسیار زیبا بود. خیلی از تو تشکر کردم. با اینکه قبل از اینکه از خانه بریم بابت اینکه مادر دوباره رفته بیمارستان کمی حال هر دو گرفته بود ومن خیلی خوش خلق نبودم اما در حین کنسرت و از همان ابتدایی که رفتیم داخل سالن حالم خیلی خوب شد. به گفتم که این ترم را با راجر واترز آغاز کردیم و با چایکوفسکی به اتمام رساندیم. باید برای ترم بعد هم - امیدوارم با نمرات خوبی که بتوانیم بگیریم- برنامه ریزی مناسبی داشته باشیم تا مثل این ترم خیلی در فشار و سختی و خستگی اذیت نشویم.

بعد از کنسرت با اینکه هوا روشن اما بسیار سرد بود - منفی 10- پیاده رفتیم تا کافه ی "دارک هورس" که یک بار دیگه رفته بودیم و قهوه اش نسبتا خوب هست. نیم ساعتی را نشستیم و گپ زدیم و درباره ی کارها و مقالات مون حرف زدیم و بعد از آن رفتیم تا ایستگاه "اسپداینا" تو سمت خانه رفتی و من سمت BMV تا کتاب نگاه کنم و احیانا کتابی بخرم که خریدم. از آن طرف به کتابخانه ی دانشگاه تو رفتم تا کتابهای مورد نیازم برای مقاله ی آدورنو و بنیامین بگیرم و خلاصه تا برگشتم خانه ساعت از 8 گذشته بود.

با توجه به اینکه پتوی برقی که از کاستکو گرفته ای کار نمی کنه، آیدا هم با این وضعی که داره و به سلامتی آماده ی زایمان داره میشه بخاطر اینکه از تو تشکری کرده باشه خودش رفته کاستکو و یک پتوی دیگه گرفته و تا قبل از اینکه من بیام خانه آمده بود دم در و بهت داده بود. چون ماشین داره و خانه اش نسبتا به کاستکو نزدیکه می خواست این کار را حتما بابت تشکر از تو که حسابی دنبال کارهاش بودی کرده باشه. به هر حال دیشب برای نیم ساعتی قبل از خواب پتویت را گذاشتی در قسمت خودت در تخت و فکر کنم حسابی از گرم بودن دشک موقع خواب لذت برده باشی.

اما از امروز که جمعه هست و با اینکه هم برای شنبه و هم یکشنبه شب برنامه داریم باید بکوب درس بخوانیم بنویسیم تا آخر هفته که باید مقالاتمان را برای الا بفرستیم تا بخواند و دوشنبه ی بعدی تحویل دهیم. بعد از آن هم تئو میاد و دوباره هفته ی دوم تعطیلاتمان را با توجه به اینکه نرسیده ایم کارهامون را به موقع تمام کنیم باید برای مقاله ی بعدی بگذاریم و با شروع سال نو هم که سه هفته ی دیگه است تقریبا بدون استراحت ترم جدید را شروع کنیم. چاره ای نیست و البته داریم همچنان چوب خستگی و عقب افتادگی از اول ترم قبل را می خوریم.

اما قرار شده با روحیه ی مثبت و مناسب و البته با برنامه ریزی از این گردنه و ترم بعد هم عبور کنیم تا کمی وقت استراحت و آسایش پیدا کنیم. تنها کاری که باید بکنیم درست پیش بردن برنامه هامون هست. سر وقت درس بخوانیم. ورزش و تفریح کنیم و البته فکر و فکر و فکر.

هیچ نظری موجود نیست: