۱۳۸۹ آذر ۲۱, یکشنبه

خانه سانتیاگو


هوا بارنی و خانه پر از عطر تارت گلابی هست که تو داری درست می کنی. البته دیروز هم همینطور بود و تو داشتی برای مهمانی شب که قرار بود بریم خانه ی "سانتیاگو" همین دسر درست می کردی که واقعا عالی شده بود. کمی از مواد باقی مانده بود که امروز برای خودمون داری درست می کنی. نه دیروز درسی خواندیم و نه تا این لحظه از روز یکشنبه که ساعت از یک بعد از ظهر هم گذشته. امشب هم قراره برای ساعت 8 شب در رستوارن ایرانی شهرزاد باشیم که آیدا و مامانش و آندیا به همراه نسیم و همسرش مازیار و برادر نسیم علی خواهند آمد.

اما از دیشب بگم که شب خوبی بود. خانه ی سانتیاگو در واقع محل زندگی 11 کشیش دیگر هم هست و خانه ی بزرگ و برای این منظور مناسبی بود. ما که رسیدیم جیل و آنا آنجا بودند و سانتیاگو هم داشت شام را آماده می کرد که استیک بود با سس آرژانتینی که جالب بود. پر از جعفری و سیر و روغن زیتون. جیل هم که برزیلی است گفت در کوبا و برزیل و یکی دوتا از کشورهای اطرف ملت همه چیز را با موز می خورند. سانتیاگو موز آورد و همگی با سالاد امتحان کردیم که خوب شد.
ساعتی بعد از شام و دسر که ما برده بودیم سر میز نشستیم و حرف شدیم و بعد همگی در شستن و خشک کردن ظرفها کمک کردیم و رفتیم در یکی دیگر از اتاقها نشستیم و راجع به مسایل درسی و شهری حرف زدیم و شب خوبی را داشتیم. یکجایی هم بحث به تز درسی من کشید که هم به نظر جالب می آمد و هم البته پر از مسئله و ایراد که طبیعی هم هست و در واقع طرح اولیه کارم هست و نه هنوز تز به معنی دقیق کلمه.

ساعت نزدیک 12 بود که ما چهار نفر راهی ایستگاه مترو شدیم و بعد هم من و تو راهمان از آنها جدا شد و آمدیم خانه. تا خوابیدیم ساعت از یک بامداد گذشته بود و همین باعث شد امروز هم دیر بیدار بشیم.

دیروز تو همت کردی و رفتی استخر ساختمان محل زندگی مون را امتحان کردی و خیلی راضی بودی. هم از تمیزی و مرتب بودنش هم از امکانات جانبی اش. من هم که نه دیروز درس خواندم و نه امروز به بهانه ی درس خواندن با تنبلی همراه تو نیامدم. البته باید شروع به ورزش کنم که هر دوتایی مون خیلی خیلی اوضاعمون بابت بدن درد و عدم تحرک خرابه.

دیشب متوجه شدم که این تنبلی و کار را به دقیقه ی 90 انداختن بابت نوشتن مقالات پایان ترم مخصوص من و ما نیست هیچکس کارش را تمام نکرده بود و این حس و دردی مشترک است بین تمام ما.

هفته ی پیش رو به هر حال هفته ی درس است و ویکندش هم مهمانداری. تئو میاد و بعدش دوباره هفته ی بعدی و پایان سال است که من و تو باید مقاله های بعدی مون را تمام کنیم و تحویل بدیم. از 3 ژانویه هم که کلاسهای من شروع میشه و از دهم کلاسهای تو. ضمن اینکه من یازدهم باید برای درس نظریه ی انتقادی پرزنتیشن بدم. خلاصه که نه زمان استراحتی داریم و نه فرصتی برای تلف کردن.

هیچ نظری موجود نیست: