۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

کمترین فرق من و مارک


ساعت نزدیکه پنج و نیم بعد از ظهر جمعه هست و من دارم کم کم اماده میشم تا برم خانه. تو یک ساعت پیش رفتی و مامانت که قراره برای امشب که ناصر و بیتا میان خونه مون برای ما لازانیایی معروفش را درست کنه هم خانه هست.

امروز درس خواندن را با تاخیر شروع کردم. البته متنی که می خوانم را قبلا به مقدمه اش نگاهی انداخته بودم. کتابی است به اسم Fear: The history of a political idea که برای مقاله ی آنتی تز دانشگاه ملبورن دارم می خونمش. موقع نهار با ناصر که نشسته بودم مارک امد و گفت مقاله اش را تمام کرده و آماده ی فرستادنه. خب اینه فرق آدم منظم و بی نظم و دقیقه ی 90. با این توضیح که این حداقل تفاوت ماست. به نظرم که مارک استیون آینده ی درخشانی پیش رویش هست و امیدوارم که باشه.

الان ناصر رفت تا آماده بشه و با بیتا بیان خونه ی ما. من هم بعد از اینکه با مامانم به واسطه ی کامپیوتر تو و با لینکی که تو دادی خیلی کوتاه احوالپرسی کردم دارم جمع می کنم که برم.

برنامه ی من اینه که فردا و پس فردا یعنی ویکند را بیام اینجا. شنبه برای ادامه ی همین کتاب و یکشنبه برای متن کنفرانس APSA در دانشگاه مک کواری. دوشنبه هم که میریم انجا و از سه شنبه تا روز تحویل مقاله ام با احتساب چند روز نوشتنش احتمالا در بهترین حالت 10 روز وقت داشته باشم. منو بگو که از دو ماه پیش می خواستم شروع به خواندن و نوشتنش بکنم.
نه بابا! هیچی نمیشم.

هیچ نظری موجود نیست: