۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

سخنران مهمان در مک کواری


خیلی بی حال و خسته ام. ساعت 5 و نیم سه شنبه 8 سپتامبر هست و من تازه الان رسیده ام اینجا. تازه از دانشگاه مک کواری برگشتیم. تو سخنران مهمان بودی و درباره ی زنان در سینمای ایران یک ساعتی سخنرانی کردی که با اینکه اصلا نرسیده بودی از روی مقاله ی دو سال پیشت که قبلا درباره ی همین موضوع برای درس سینما نوشته بودی بخوانی اما خیلی سخنرانی خوب و جامعی بود. البته بهت هم گفتم که اگر "پاورپوینت" بهتری را رسیده بودی درست کنی تاثیر کلامت بیشتر هم میشد.

دیروز عصر با هم از اینجا رفتیم برادوی. تو سلمانی رفتی و بعد هم خرید کردیم و برگشتیم خانه. هر دو مریض و خیلی خیلی ضعیف و بی انرژی شده ایم. اما چاره ای هم نیست. مهمان داریم و نمی شود کارها را نکرد. بعد از سلمانی و خرید خسته برگشتیم خانه. بابات و جهانگیر دم در بودند که برن بیرون. آنها رفتند و من آمدم خانه را جارو کردم و تو هم گردگیری کردی و آشپزخانه را تمیز کردی. بعد از یک ساعتی نظافت کاری، مامانت و خاله فرح از بیرون آمدند و تا آخر شب نشستیم پیش آنها. بابات و جهانگیر هم بعد از کمی پیاده روی و زیرباران خیس شدند برگشتند خانه که همان شد که بابات امروز را حسابی سرماخورده افتاده تو رختخواب. تازه میگه که فردا هم می خواد برای سفر کاری با جهانگیر بره بریزبین که بعید می دونم حال و اوضاعش اجازه بده.

خلاصه دیشب با خستگی و بی حالی تا صبح هم درست نخوابیدیم. صبح هم به زور بیدار شدیم تا دوشی بگیریم و برای صبحانه از آنجایی که تو دیشب قرارش را گذاشتی رفتیم همگی به دندی. بابات که حال نداشت جهانگیر هم که نیم ساعتی طول کشید تا بیدار بشه و بعد هم با تاخیر آمد. اما صبحانه را که خوردیم اون هم گفت دوست داره بیاد به دانشگاه مک کواری و سخنرانی تو. خلاصه با اینکه دیر شده بود برگشتیم خانه تا اون لباسهاش را پوشید و چون دیر شده بود تاکسی گرفتیم و 60 دلار دادیم تا رسیدیم.

بعد از سخنرانی هم با اتوبوس برگشتیم و سه تایی ایستگاه آخر که QVB بود پیاده شدیم و رفتیم نهاری خوردیم. ساعت از 4 گذشته بود که در راه برگشت شما نزدیک "چاینا تاون" پیاده شدید تا هم برای جهانگیر شلوار رسمی بگیرید و هم برای روز پدر که امروزه برای بابات هدیه ای بگیرید. من هم امدم دانشگاه تا کمی به کارهام برسم و برگردم.

خاله فرح خیلی دوست داشتنی و صبور به نظر میاد و با مامانت هم خیلی جور شده اند. دیروز با هم رفته بودند شهر امروز هم قرار بود برن گردش. دیشب هم به من در آپارتمانش گفت که حتما می خواد خودش پول آپارتمانش را بده. هر جه اصرار کردم گفت نه. حالا قرار شد با هم درباره اش حرف بزنیم - هرچند که گفت به عنوان خاله ی بزرگ حرفش را زده است.

فردا تو باید بری سر کار من هم میام اینجا تا اگر رسیدم - که بهتره برسم - کمی درس بخوانم. الان هم ایمیلم را دیدم که متوجه شدم مقاله ام برای کنفرانس فلسفه ی اروپایی دانشگاه موناش پذیرفته شده است، هر چند که احتمالا برای کنفرانس نیوزلند بریم آنجا. برای کنفرانس آخر سپتامبر علوم سیاسی دانشگاههای استرالیا که در دانشگاه مک کواری برگزار خواهد شد هم - APSA- ایمیلی داشتم که معلوم شد من و تو در یک روز هستیم و این خیلی خوبه چون فقط یک روز تا آنجا خواهیم رفت.

آخرین خبر هم اینکه امروز در "آنلاین آپینیون" دومین مقاله ام درباره ی ایران بعد از انتخابات و تحریمهای احتمالی سازمان ملل در آینده چاپ شده که سردبیر نوشته از جمله بهترین مقاله های این روزهاست.

هیچ نظری موجود نیست: