۱۳۸۸ خرداد ۷, پنجشنبه

آغاز دهه جدید مبارک


دیروز با هم رفتیم کلاس فرانسه. من از کلاسم اصلا خوشم نیامد. هم خیلی شلوغ بود و هم با اینکه معلمش جوان بود اما انرژی و انگیزه معلم ترم پیش "موریل بازان" را نداشت. اسمش کارولینه. کلاس هم از دو دسته تشکیل شده عده ای که به نسبت خوب و بیشتر از سطح لازم این ترم می دانند و عده ای که باید برن ترم اول بشینن. من هم یه جورایی اون وسط قرار دارم. به هر حال از این ترمهایی نیست که بهم انگیزه بده. اما تو کلاست را دوست داری و جای شکرش باقیه. بهترین چیزش اینه که با هم میریم و میایم.

دیروز که رفتم از جان نامه برای مدالم بگیرم چون در جریان نوشتن نامه نبود و من هم درست بهش توضیح نداده بودم که تنها امضا نیست بلکه باید یک نامه ی رسمی هم باشه، کارم نشد و قرار شد شب برام از خانه نامه ای ایمیل کنه و روی یک کاغذ سفید که دیروز امضا کرد نامه را پرینت بگیرم. این از سوپروایزر من، کترین هم نمونه ی مقابلش که به تو افتاده بود.

دیشب خیلی دیر خوابیدیم. تا خواستیم بخوابیم اولش که با مامانت یک ساعت و خورده ای حرف زدیم و خداحافظی کردیم و برایش آروزی سفر خوش - داره با خواهر و برادرها و مامان و باباش یعنی تمام فامیل درجه یک میرن مکه - کردیم و گفتیم سلام ما را به خاله ها و دایی ها و حاج آقا و عزیز برسونه. بعدش هم تا آمدیم بخوابیم بیتا گفت که ناصر آمده تو چت و تا ساعت یک هم او حرف زد و کمی هم همدیگر را دیدیم. واسه همین صبح هر دو خسته بودیم بخصوص تو. دیشب هیچ کدوممون هم خوب نخوابیدیم. من که نگران کار درسی خودم اما مهمتر از هر چی سلامتی تو هستم. بخصوص وقتی دیروز بهم گفتی که احساس می کنی چشمهات دیگه خیلی ضعیف شده اند. خیلی خیلی من را بهم میریزه ناراحتی و نگرانی برای سلامتیت.

اما از چیز های خوب بگم. امشب دوتایی با هم میریم رستوران "سیدنی تاور" که تو از قبل برای این شب مهم رزرو کردی. امشب سالگرد دهمین سال آشنایی و دوستی من و تو هست. بهترین دهه زندگی جفتمون همین دهه بوده تا به اینجا و امیدوارم بهتر از اون این دهه و دهه های بعدترش باشه. مطمئنم که هست.

حالا فردا می نویسم که چه کردیم و چه شد. اما من می خوام بعد از نهار و کارهای مدالم؛ نامه ها و مدارک که باید به آموزش دانشگاه بدم، برم برای تو یک چیز کوچک برای امشب بخرم یادگاری. نمی دونم شاید از Q.V.B یا شاید جای دیگه. هنوز دقیقا نمی دانم که چی می خوام بخرم.

البته هیچ از نظر من برای تشکر از تو هدیه ای هدیه نمیشه اما برای یادگاری باید یک کاری بکنم. در واقع هدیه ی ما بهم همین زندگیمونه که بالاترین و با ارزشترین چیزه. در کنار اینکه امیدوارم برای سی سال دیگه این وبلاگ را که تا ان موقع نباید لو بره بهت هدیه بدم. به امید آن روزها در خوشی و سلامتی که با هم بشینیم و این روزها را زنده کنیم.

آغاز دهه جدید مبارک.

هیچ نظری موجود نیست: