۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه

"ترین" وجود داره


وای وای خیلی کار دارم. پنج شنبه هست و نزدیک ظهر و تازه الان رسیدم به PGARC با یک عالمه کار عقب افتاده و وقت تلف شده. دیشب تا دیر وقت اینجا بودم تا آدرس بعضی از دوستهات را پیدا کنم و برای پارتی شب تولدت دعوتشون کنم. به چندتایی دسترسی پیدا کردم و امروز هم دنبال تیم و امیلی میگردم اگر مارک ایمیلشون را داشته باشه.

دیشب که رفتم خونه تو نشستی به دیدن یک فیلم فرانسوی زبان که من گرفته بودم و خودم هم نشستم پای کامپیوتر برای ادامه ی هماهنگی ها. البته یک جوری که تو نفهمی گفتم کار دارم و حوصله دیدن فیلم را ندارم. فیلمه که تموم شد بعد از مدتها تو را خیلی خیلی هیجان زده دیدم. گفتی خیلی فیلمش زیبا بود و قرار شد حتما من هم ببینمش.

پریشب هم از دانشگاه رفتم دندی برای رزرو میز و اینجور کارها که گفت رزور ندارند اما اگه نیم ساعتی زودتر بیاین کافیه. حالا قرار شد که ناصر و بیتا زودتر برن اونجا تا بعد هریت، لوز، مارک، نیک، یلنا، امیلی و تیم بیان. الا هم که به اسم سینما آمدن با ما میاد تا تو به چیزی شک نکنی. فکر کنم شب خوبی بشه.

امشب هم مهامان داریم. جی با همسرش - پارتنرش در واقع - برای شام میان خونه مون. تو دیشب خورش میگو را درست کردی و عصر که از سر کار برگردی قرار شد برنج و سالاد با یک خوراک سیب زمینی درست کنی. اینها هم گوشت نمی خوردند. البته غذای دریایی برای اکثر این گیاه خوارها گویا مجازه.

جمعه هم که فردا باشه هر دو میریم سر کار. کار آپن که بیشتر از دست دادن وقت و زمانه اون هم تو این روزها که من خود به خود از برنامه ی درسیم عقب هستم. خدار را شکر با پیشنهاد تمدید فعلا سه ماهه ای که از دفتر پژوهش دانشگاه - ریسرچ آفیس- بهت دادن امکان پس انداز برای کار کانادا، جلو بردن زندگی اینجا و احیانا کم کردن کارم برای دوره فشرده درسی وجود داره. واقعا خدا را شکر.

شنبه هم قراره تو بری یک سلمانی خیلی درست و حسابی برای اولین بار با اصرار من و بعدش بریم IKEA برای یکی دو قلم خرید وسایل خانه و از انجا هم شب خانه ی دوست دوران دبیرستانت که آمده اند اینجا و خیلی وقته که قراره ببینمشون دعوتیم. شبنم و فکر کنم مجتبی. هر دو کار کامپیوتر می کنن و گفتند که چون ماشین دارند برای شام بریم.

اما نکته آخر؛ صبح که خواب و بیدار پا شدی - من بعد از دو سال برای دیدن فوتبال اروپا که مثل روز قبل 4:30 بامداد بود بیدار شده بودم - می خواستی بری دستشویی. به شوخی گفتم بذار من اول برم. و تو با اینکه رفته بودی تو و خواب خواب هم بودی با مهربانی و لبخند برگشتی بیرون و گفتی باشه عزیزم. من شوخی کرده بودم اما تو نه. تو مهربانترینی و عزیزترین. از تو بهتر آفریده نشده. این را باور دارم.
یادته آن اوائل بهت می کفتم هیچ "ترینی" وجود نداره. اما حالا می دونم که حداقل مهربانترین و بهترین همسر وجود داره.

هیچ نظری موجود نیست: