۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

آغاز مبارک


دیشب شب خیلی قشنگ و زیبایی شد. شب تولد تو که با غافلگیری در برابر دوستان در دندی به چند ساعت کنار هم نشستن و شام خوردن و خندیدن گذشت. تو خیلی خوشحال بودی و به قول مارک که برای تشکر ایمیل زده بود خوشی را میشد تو صورتت دید. خدا را شکر که همه چیز اینقدر زیبا و خوبه و در کنار هم با دوستان خوبی که داریم احساس تنهایی و غربت نمی کنیم.

بعد از پست نوشتن دیروز من رفتم و از "میشل" کیک تولد گرفتم. "ماد کارامل" که به قول همگی واقعا عالی و خوشمزه بود. شمع و یک کارت بزرگ که همه برایت آرزوهای خوب بکنن و توش برات بنویسند. جالب اینکه به چند زبان شد. انگلیسی و فارسی که واضح بود. من و نیک فرانسه هم نوشتیم. الا برایت به ژاپنی هم نوشت و لوز به اسپانیش. تازه یادم رفت به هریت بگم به آلمانی هم بنویسه و اگر یلنا که -مثل کارینا- سرماخورده بود و نتونست بیاد، آمده بود روسی هم جزوش میشد. یکی دو ساعت قبل از برنامه سارا هم اس ام اس زد که درگیر کلاس و آزمایشگاه و نمی تونه بیاد. به هر حال ده نفر شدیم.

ناصر و بیتا که خیلی زحمت کشیدند و کیک و شرابها را بردند آنجا و زودتر رفتند تا بهترین جا را بگیرند. دوربین را هم با هزارتا دوز و کلک بدون اینکه تو بفهمی از بالا سرت برداشتم - درحالیکه داشتی با لپ تاب آنجا کار می کردی - و عکسهای قشنگی گرفتیم. داشتیم می رسیدیم که یادم افتاد کیف پولم را جا گذاشتم. خدا را شکر ناصر پول همراهش داشت و لازم نشد تا برگردم و بیارمش. با اینکه دور نیست اما به هر حال یک ربعی وقتم می رفت. از اس ام اس الا هم بگم که خیلی هوشمندانه بود. خب تو فکر می کردی که قراره سه تایی با هم بریم سینما و قبلا به الا گفته بودی شاید شامی هم بعدش خوردیم. الا عصر برات اس ام اس زده بود که برنامه شام چیه؟ اگر با هم شام می خوریم بهم بگو در غیر اینصورت الان با یکی از دوستهام هستم و می تونم شامم را الان با او بخورم!
وقتی بهم گفتی خیلی خوشم اومد. تو که نمی دونستی اوضاع از چه قراره اما من از اینکه او با این کارش فکر تو را کاملا منحرف کرده بود و این امکان را داده بود که اگر تو حدس زده ای احساست رو شود خیلی خوشم آمد و به خودش هم گفتم.

آخر شب هم مامان و بابات زنگ زدند و از اینکه چنین برنامه ای داشتیم و تو حسابی غافلگیر و خوشحال شده بودی خیلی خوشحال بودند. مامانت که خیلی دلش برات تنگ شده بود و گریه می کرد. من هم بهش گفتم از شما یاد گرفتم با آن تولد بزرگ و غافلگیر کننده ای که برای 25 سالگی تو گرفته بودند. وای چه سریع این 5 سال گذشته. دیشب که یادم آمد آن مهمانی و جشن تولد مال 5 سال پیش بوده باورم نمی شد. صبح هم که بیدار شدیم دیدیم مادر با خاله آذر و تهمورث خان سه تایی برات پیغام تولد گذاشته اند و بعدش هم که تو سر صبحانه و قبل از رفتن سر کار باهاشون حرف زدی خیلی از عکسها و برنامه ی دیشب خوشحال شده بودند.

سحرگاه! هم خاله سوری زنگ به موبایلت زد و بیدار شدیم البته رفت روی پیغام گیر و برات آرزو و تبریک گذاشته بود. ساعت 5 صبح بود ولی فکر کرده بودند ساعت هشته. الان هم از سر کار زنگ زدی که جهانگیر بهت زنگ زده و عکسها را دیده و گفته معلومه که چقدر خوش گذشته. آره شب خوبی بود با دوستان خوب و دوست داشتنی. جی هم قراره برای خوردن یک قهوه امروز ببیندت و بهت تولد مبارک بگه. شنبه هم میریم خونه دنی تا کیک تولد و جشن کوچکی هم با آنها بگیریم. امشب هم که برنامه دوتایی خودمون را داریم که هنوز قطعی تصمیم نگرفتم چی کار کنیم. شام و سینما یا شاید هم به یک مراسم رونامیی از کتاب در "برکلو" بریم با شام، هنوز نمی دونم. نیک که دیشب می گفت این "فر" نیست که چندبار به اسم تولد خوش گذرونی کنی.

راستی دیشب کادوی خودم را هم بهت دادم که یک "آی پاد" بود. البته مطمئن نبودم که تصویریش را ترجیح میدی یا فقط مدل کوچکترش که صوتی هست و کلیپس میشه و بخصوص برای پیاده روی و ورزش مناسبه. اول خواستم صوتیه را بگیرم اما بعد این تصویریه را گرفتم و قرار شد اگر خواستی امروز بری و عوضش کنی.

دیروز زودتر از سر کارت بلند شدی تا بری سلمانی و مش موهات را کمی تغییر بدی. رفته بودی و خیلی بهتر شده بود. البته به قول خودت بهترین سلمانی سیدنی طی چند سال گذشته شده، اما مهم کاری بود که تو می خواستی برات بکنه و خوب درستش کرده بود. چون نه تو اهل رنگ کردنی و نه من خیلی دوست دارم. اما بعد از چند سال برای تنوع یک "های لایت" سبک و خیلی محو شکلاتی هم برای روحیه مون خوب بود و هم با برنامه دیشب خیلی جور شد.

خب بریم سر درس و زندگی. از فردا ترم جدید فرانسه ام شروع میشه. دو ماهه که لای کتاباش را باز نکرده ام. باید جدیش بگیرم چون هم دوست دارم و هم برای ادامه تحصیلم لازمه. با اصرار من تو هم همان روز و ساعت البته در مقطع خیلی بالاتر برای سرگرمی و یادآوری شروع به آمدن می کنی.

صبح دم در بهت گفتم که این آغاز مهمترین دهه زندگیت از نظر کار تئوریک و خلاقانه هست. باید جدیش بگیری. من هم باید خودم و آینده را جدی بگیرم. آغاز مبارک.

هیچ نظری موجود نیست: