۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

با مدال به اسپانیا میرویم


تازه نهار خوردیدم و من آمده ام اینجا. نهار را قبل از 12 ظهر خوردیم نه به خاطر اینکه گرسنه بودیم. دلیلش این بود که صبح قبل از این که تو بری سر کار به پیشنهاد دکتر رفتیم برای چک آپ چشمهای تو و برای 9 صبح وقت داشتیم. هر دو چک آپ کردیم و هر دو یکی یک نیم درجه ای از هر کدام از چشمهایمان کم شده است. تو مسئله آستیکماتیک چشمت نیز اضافه شده. حالا قرار شد امروز عصر با هم بریم برای دیدن و انتخاب فریم.

دیروز دکتر را با هم رفتیم. من طاقت نشستن اینجا را نداشتم که تو بری و بعد بهم بگی. دکتر همان تشخیص خستگی را داد و البته یک آزمایش خون هم برایت نوشت. در نوبت آزمایش بودیم که مامانت از تهران زنگ زد و گفت حتما حامله ای، باور کردنش که نه اینطور نیست کمی برایش سخت بود. بخصوص با توجه به تجربه مشابه قبل ما در ایران.

عصر زیر باران رسیدم به "گریت هال" دانشگاه جایی که مراسم "گلدن کی" برگزار میشد. تو زودتر از من و خوشحالتر از من آنجا ایستاده بودی. بعد از ثبت نام به ناصر و بیتا هم زنگ زدیم که بیایید جا برای شما هم هست. اولش نمی خواستم به غیر از تو کسی باشه اما بعد فکر کردم که تو درست میگی. ناصر در این مدت حتی از ما هم خوشحال تر بود و به هر کس که رسید گفت. به هر حال کراسم برگزار شد و مدرک و مدالش را به من و دیگرانی که بودند دادند.

بعدش طبق برنامه ای که تو با بچه ها گذاشته بودی چهارتایی رفتیم برای لازانیا و شراب خانه. در خانه هم گپ زدیم و باز تو و ناصر خیلی خوشحال بودید و چندبار عکس گرفتید. بیتا و ناصر هم برایم یک خودکار قشنگ بیک گرفته بودند که بهم کادو دادند. واقعا کار اضافه ای بود و به خودشون گفتم.

تا آنها رفتند و ما خوابیدیم ساعت نزدیک 1 شده بود. قرار هم شد که بیتا در این سه هفته ای که پیش روست برای خواب شبها بیاد خانه ی ما تا هم خودش تنها نباشه و هم ناصر خیالش راحت باشه. ناصر داره برای کنفرانش به کانادا میره و در ضمن باید برای تزش با بعضی از زنان مسلمان آنجا هم مصاحبه کنه.

اما امروز بعد از چشم پزشکی من به کتابفروشی "کوآپ" دانشگاه رفتم و دیدم حراج یکی از میزهاش جالبه. یک سبد بزرگ کتاب از رو میز بردار برای 5 دلار. دو سه تا کتاب به سلیقه و حوزه ی ما نزدیک بیشتر نداشت. مثلا یک نمایشنامه از بکت برداشتم و مجموعه اشعار ییتس، البته برای تنوع. یک رمان فرانسوی هم برای تو برداشتم و برای بیتا و ناصر هم چندتایی کتاب بود که ریختم تو سبد. اما تا از اون سر دانشگاه به این سرش رسیدم از کت و کول افتادم.

اما خبر مهم امروز را گذاشتم تا در آخر بنویسم. تو سه روز پیش برای یک کنفرانس در زمینه ی "سیاست و اینترنت" خلاصه فرستاده بودی. بهت ایمیل زده اند که ما این موضوع را خیلی دوست داریم و خوشحال می شویم اگر شما بتوانید بیایید. البته از انجایی که این کنفرانس سالانه در یکی از کشورهای: اسپانیا، پرتغال، برزیل و مکزیک برگزار میشه. مقالات باید به یکی از زبانهای فرانسه، اسپانیش و یا پرتغالی باشه. آیا می توانید به یکی از این زبانها مقاله ی خود را ارائه کنید.
این یعنی مقاله ات پذیرفته شده و تو هم برایشان جواب زده ای که بله به فرانسه.

خب اگر همه چیز جور بشه و از نظر مالی هم تواناییش را داشته باشیم برای اکتبر قبل یا بعد از کار کانادا یک سر هم اونجا میریم، خدا را چه دیدی.

هیچ نظری موجود نیست: