۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه

آخرین روز کاری سال

سه شنبه شب که نیک آمد و تا نصف شب هم موند. تقریبا به زور بهش فهموندیم که بابا این جوری ما فردا کاسب نیستیم. ن که اواخر کار به بهانه ای رفت تو اتاق و یک چرت مرغوب زد. اما شب خوبی بود. من و ن از داستان های برادر بزرگتر نیک که اتفاقا او هم فلسفه خوانده و حالا یک گنگستر حرفه ای شده و آخرین خبر خانواده اش بعد از اینکه که شنیدنده اند چند وقت پیش می خواستند در جریانات داخلی گروه بکشنش اینه که حالش فعلا خوبه.

چهارشنبه ن رفت سر کار و من ماندم خانه را تمیز کنم. ظرفها، جاور، کف آشپزخانه و حمام-دستشویی و ... . عصر که حسابی کف کرده بودم با پیشنهاد ن رفتیم دندی. اما من سر درد داشتم و خیلی حال و بالی نداشتم. ن هم گفت که وکیل مهاجرتی که باهاش در تماسه خیلی درست و حسابی جواب نمیده و معلوم نیست که کار ما شدنی هست یا نه.

پنج شنبه اما بهتر بود، ن ظهر از سر کار رفته بود اداره ی مهاجرت در"سنترال" و بعد از یک ساعت و نیم معطلی تازه بهش گفته بودند که باید با دفتر "آدلاید" تماس بگیری. من هم برای نوشتن یک مقاله برای کنفرانس فلسفه ی سیاسی در لندن و همینجا دارم برنامه ریزی می کنم. عصر که ن از سر کار برگشت فهمیدم که بخاطر رفتن به "امیگریشن" وقت نکرده نهار بخوره. به زور بردمش دندی و یک چیزی خورد. من هم باهاش به عنوان دسر قهوه و نان موز خوردم. پول اندکی که رسیده بود را به فکر اینکه پول از دبی هست برای اجاره دادیم و حدود 200 دلار هم تا آخر ماه داریم. اما بعد کاشف به عمل آمد که این اولین حقوق ن بوده و نه پول از ایران.
خب! اولین حقوق این کار رفت برای اجاره که خیلی هم به موقع اومد وگرنه حسابی کارمون لنگ بود. حالا احتمالا از دبی هم پول میرسه.

اما امروز من بعد از اینکه مطابق معمول تو را تا محل کار همراهی کردم بعد به کتابخانه فیشر رفتم و بعد از یک ساعتی کتاب بازی و فکر کردن درباره ی مقاله ام و مقالاتی که به فارسی باید برای سایت اینک فلسفه، دکتر فکوهی، روزنامه و ... به PGARC آمدم که کسی هم از بچه ها اینجا نیست. امشب به خاطر اینکه آخرین روز کاری دانشگاه در سال 2008 هست و تا دوشنبه 5 ژانویه 2009 دانشگاه تعطیله و ما هم نمی خواهیم در این مدت به PGARC بیایم به مهمانی بچه های PGARC در یکی از بارهای اطراف دانشگاه می خواهیم برویم.

هیچ نظری موجود نیست: