۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه

لعنت به من

امروز کسی از جمع اینجا نیست. ن که رفته سر کار و برای اولین روز در این تجربه ی جدید که باهاش تلفنی صحبت کردم خیلی از کارش و محیط آنجا راضی بود. ناصر هم برای این کار موقت که بهش معرفی کرده ایم رفته "آپن" و بیتا هم احتمالا مانده خانه.

صبح با ن بعد از مدتها رفتیم برای صبحانه به "کمپس". بهترین قهوه ی استرالیا را داره و هر کسی اینجا آمده از مامان من تا مامان و بابای و خاله ی ن حسابی گرفتار قهوه ی "کمپس" شده اند. خلاصه بعد از مدتها با اینکه وضع مالی هم بسیار حساس و در مرز اتمام دوران امنیت هست رفتیم آنجا. قرار بود برای اولین روز کاری ن به آنجا برویم. بعد من تا محل کار که در واقع توی کمپس دانشگاه هست همراهیش کردم و آمدم اینجا.

اما نکته ای که باعث شد از دیشب وضعیت من واقعا فرق کنه، حرفهایی هست که ن موقع خواب و از سر ناراحتی و نگرانی اش به من زد. ن بهم گفت که الف عزیزم چرا کارها و شأن خودت را جدی نمی گیری. با این همه پشتوانه و مطالعه، با این همه روشنفکری و ایده هایی که داشتی چرا قدر خودت را نمی دونی. چرا بی انگیزه و بی حوصله شده ای و اگر تو با این همه سرمایه ی مطالعاتی به جایی نرسی پس کی باید برسه. آخرین جمله اش آنقدر در گوشم طنین انداخت که تا صبح نتوانستم درست بخوابم. "من همواره به آینده ی تو امیدوار بودم."

ناراحتیم فقط و فقط به این نکته بر می گرده که همسرم درست و راست میگه. ن حق داره. قبلا هم از خودم و این اوضاعم گله کرده بودم اما من نه تنها کاری برای تغییر نمی کنم که دارم بیشتر هم فرو میرم. می دونم این وضعیت برای اکثر کسایی که دور و برم بودند رویایی هست. اما من واقعا باید برای بهتر شدن تلاش می کردم و بکنم. راست میگه که دارم از دست میرم. و هیچ کس جز خودم مسئول این داستان نیست. بهترین شرایط را دارم. نه نگران هزینه و نه نگران آینده و نه دغدغه و دلمشغول هیچ چیز دیگه. اما تو خود حجاب خودی... و این از هر مسئله ای غامض تر و ناراحت کننده تره.

ن حقیقت را میگه. بلاخره بار سالها خواندن و کمی فکر کردن و ایده دادن و ایده گرفتن و کار کردن و هرگز دلمشغول اولیات و ضروریات نبودن و ... اما رخوت و تنبلی، آسوده خواهی، محدود نگری و از همه مهمتر عدم پشتکار، بی برنامه گی و جدی نگرفتن خود و وظیفه ی خود. افسوس بخاطر دیروزها و از دست دادن امروزها. می دانم که درست می گوید. می دانم مثل بسیاری دیگر اگر کمی همت می کردم خیلی بیشتر می توانستم. همین الان هم که دارم این ها را می نویسم اشک در چشمهام حلقه زده.

ن عزیزم، همسر فداکار و یگانه ام، نفس و جان من. مرا ببخش. من به ما خیانت کرده ام.

هیچ نظری موجود نیست: