۱۳۸۷ آذر ۲۱, پنجشنبه

خداحافظی با دنی

دیروز 21 آذر بود. بلاخره این مقاله ی گادامر را شروع کردم. می خواستم حداقل هزار لغت بنویسم که به 200 تا بیشتر نکشید. حالا باید کار دیروز را به امروز و فردا موکول کنم. این داستان همیشگی منه.

اما مهمترین کار دیروز دیداری بود که پس از مدتها با "دنی، لنرد و آریل" داشتیم. آنها دارند برای چند وقتی به آمریکا میرن و می خواستیم باهاشون خداحافظی کنیم. آمدند به کتابفروشی تازه باز شده ی کوچه بغلی ما. بعد از نیم ساعتی کتاب ورق زدن و کتاب خریدن- دنی داشت برای چند نفر که در مدت مریضیش به مامانش سر زده بودند هدیه ی تشکر و کریسمس می خرید- نشستیم توی کافه ی طبقه ی بالا و گپ زدیم. ما قصد داشتیم مهمانشان کنیم و کردیم. قبلش هم من به ن گفتم که پول بیشتر از انتظار بیار چون "آریل" ده تا چیز را سفارش میده و نمی خوره. البته این بار یک غذای کامل و بعدش هم دسر و چایی و ... را خورد! بقیه هم یکی یک چای یا قهوه سفارش دادند.

به هر حال عصر خوبی بود. دنی به ن گفت که من مطمئنم تو یک آکادمیک خواهی شد بنابراین پیشرفتی که اینجا کرده اید را به راحتی از دست ندهید و فکر نکنید که الزاما در کانادا اوضاع بهتر از اینجا خواهد شد. به من هم خیلی تاکید داشت تا کارم را با "پل ردینگ" ادامه دهم و به بهترین وضع هم ادامه دهم. چون پل سال آینده یک بودجه ی مناسب می گیره و حتی می تونه من را هم به عنوان دانشجوی دکترا پوشش بده.

شب هم در خانه این مباحث را مثل چند وقت اخیر با ن ادامه دادیم. اینکه چی کار کنیم و کجا برویم. به هر حال این موضوع، مرکزی ترین مسئله ی امروزه ی ماست. اما به قول ن خدا را شکر که داریم بین خوب و خوبتر انتخاب می کنیم.

امروز ن بعد از کار پارتی دانشگاه برای کارمنداش را دعوته و من هم در PGARC باید با گادامر پارتی بگیرم. البته از عطر خوش پای "جمال گود اسمل" هم باید یادی کرد تا حق مطلب در این برزخ بهتر ادا بشه.

هیچ نظری موجود نیست: