۱۳۸۷ آذر ۱۲, سه‌شنبه

روز قبل از کار

تمام روز غصه ی این را دارم که از فردا برای کل روز در کنار هم نیستیم. تو میری سر کار و من هم اینجام. البته برای زندگیمونه، می دونم اما این چیزی را در حال من و تو تغییر نمیده. هنوز درست درسهام را شروع نکردم، اما می کنم. از همین الان بعد از نوشتن این پست.

دیشب رفتیم خانه ی بیتا و ناصر شب بدی نبود. در مسیر برگشت به خانه تو از ملاقاتت با "السبت پروبین" استاد رشته تون گفتی و اینکه او اصرار داره که ادامه تحصیل در کانادا و امریکا برای ما مناسبتره. ما هم در کل موافقیم. البته به دانشگاه بعدی و سطح کار و ... هم خیلی بستگی داره. باید جایی بریم که از اینجا رتبه ی بهتری داشته باشه.

پیش از ظهر هم "گرگ" از "آپن" زنگ زد و گفت برای سه چهار روزی کار هست اما تو که نمی تونی بری و من هم که درگیر تنبلی و تمام نکردن این مقاله هستم. واسه ی همین تو ناصر را بهش معرفی کردی که کلی باعث خوشحالیش شد. امیدوارم که کارش درست بشه و یک کمی پول پس انداز کنه.

قبل از آمدن به PGARC هم داشتی می گفتی که دوست داری هر چه زودتر کار مامان و بابات برای مهاجرت درست بشه. چون نگران اوضاع و احوالشون و این سالها که باید سالهای بازنشستگی شون باشه هستی. من هم واقعا دوست دارم آنها بتوانند از این وضعیتت راحت بشن و برای یک زندگی آرام هر جا؛ کانادا و یا اینجا بزنن بیرون.

قبل از نوشتن این یادداشت هم داشتم برای مامانت از تو اینترنت مقاله درباره عرفان و تصوف در میاوردم که برای کلاس درسش گزارشی آماده کنه. واقعا آفرین به همت فریده خانم. آقای ق هم که خیلی خیلی کارش درست بوده و هست. خدا تمام بزرگترهامون را سلامت حفظ کنه.

هیچ نظری موجود نیست: