۱۳۹۵ خرداد ۱۲, چهارشنبه

Truth Shall Set You Free

امروز چهارشنبه اول ماه ژوئن در آفتاب تمام و زیر آسمان آبی آن اتفاق که سالها در انتظارش بودم حادث شد و از راه رسید. امروز چهارشنبه اول ماه ژوئن بی هیچگونه مقدمه و شاید پس از سالها مقدمه، در نهایت رسید آن حادثه ی نیک.

درست امروز چهارشنبه زیر آفتاب درخشان و آسمان صاف بود که من به ناگاه متحول شدم. درست مثل آن روز در بیست و یک سالگی که از روی پل بالای رودخانه می گذشتم و در درونم حس کردم آدم دیگری به آن سوی پل رسید و آن دیگری در آنسو برای همیشه ماند تا من دوباره متولد شوم.

امروز بی هیچ مقدمه و بی آنکه انتظارش را در چنین لحظه و آنی داشته باشم، نگاهم به زندگی متحول شد و منظرم متفاوت.

من، همانگونه که به تو گفتم، انسان دیگری شدم، امروز چهارشنبه اول ماه ژوئن. و چقدر عجیب.

دیشب بد و سخت خوابیدم و صبح خسته بیدار شدم. باید زود سر کار میرفتی و من علیرغم کلی کار باید برای خرید سفارش بزرگی که برای روز جمعه داری و دیشب آخر وقت خبردار شدیم، برنامه هایم را بهم میزدم و به کاستکو می رفتم. همه چیز برای یک روز عاطل مثل تمام روزهای گذشته آماده بود. و نه اینکه امروز کار بخصوصی کرده باشم اما ناگهان همه چیز به شکل شهودی تغییر کرد. در درونم چیزی جابجا شد و گویی پرده ی غفلت از روی دیدگانم کنار رفت.

چقدر ابلهی که از لحظه ها و روزها و ایام عمرت لذت نمی بری. از آنچه که داری و از تمام خواسته هایی که بدانها دست یافته ای و تمام آرزوها و آمالی که در دلت برایشان رویاپردازی می کنی. تو را چه شده که اینگونه،‌ هر روز و هر آن، با بار سنگین گناه از تمام کارهای نکرده و زمانهای هدر رفته، از استعدادی که هر روز تباه تر میشود و از قدی که هر روز کوتاه تر، به راحتی کنار آمده ای.

نه، نه!‌ این بار داستان متفاوت است. دیگر نمی خواهم روزها و لحظاتم را با حس گناه بابت تمام کارهای نکرده و رویاهای دنبال نشده تباه کنم.

این بار داستان چیز دیگری است. خواستی و دوست داشتی و توانستی، تلاش کن و بکوب و بساز. نخواستی و نتوانستی و نشد، صد افسوس، اما عمر و عشق و روز و آن ات را بابت نکرده ها از دست نده که خسران واقعی یعنی همین.

زین پس آنچه که دوست داشتم و توانستم، انجام خواهم داد و اگر نتوانستم و نشد، شماتتی نخواهم کرد، زیرا که مهمترین اتفاق پیشاپیش رخ داده است. مگر چیزی عظیم تر و پرشکوه تر از حادثه ی عشق ماست در زندگیم.

خدا را صد هزار مرتبه شکر از بخت خوش. لذت زندگی ات را با تمام کاستی های خودت و اطرفیان و جهان پیرامونت ببر. کوشش کن برای بهتر کردن روزگار و خوش کام کردن اطرافیان و انسانی تر کردن جهان پیرامون، اما بار گناه نکرده هایت را از دوش بزدای که همین باعث ماندت در این مغاک افسوس و گناه شده است.

خدا را شکر که چنین بخت یاری همراهی ام کرده و می کند و با این نگاه تازه باید عالم خود را از نو بنا سازم و آدمی دیگر بسازم از خود.

به تو زنگ زدم و گفتم که چگونه به ناگاه همه چیز در زیر این آفتاب زیبا و آسمان پر تلالو نگاهم را به عالم و آدم و زندگیمان تغییر داد. صدایت از خوشی می لرزید و باور نمی کردی که به گفته ی خودت آنچه که همیشه آرزویش را داشتی گویی که اتفاق افتاده است. می دانم و می دانیم که این لحظه و این آن هم گذراست اما تمام تلاشم از امروز بر این محور خواهد بود که چنین آنی را توسیع سازم و لحظه را لحظات کنم و دقیقه را دقایق زندگی.

کلامم قاصر و سخنم کوتاه و نوشته ام کم می آورد. اما می دانم چیزی از امروز چهارشنبه اول ماه ژوئن در من تغییر کرده است. دیگر نمی خواهم غم فرصت های از دست رفته و نکرده ها را بخورم. من به روشنایی خواهم رسید به وسع و در حد لیاقت خود. این حقیقتی است که دریافتم و باشد که حقیقت آزادم سازد. آنچنان که یوحنا گفت:
The Truth Shall Set You Free   

از امروز صفحه ای در زندگی ام و زندگیمان ورق خواهد خورد به نیکی و خوشی. این تعهد من به توست و به خودم.

در نگاه تمام اطرافیان می دانم که چه جایگاهی دارم. از دوستان و اساتید و اطرافیان گرفته،‌ از سیدنی و تهران و تورنتو تا خانواد ها و دوستان دیده و ندیده. اما هرگز از آنچه به دست آورده ام راضی نبوده ام و نه فقط به دلیل رویای بزرگتر بلکه به دلیل کم کاری. اما از امروز می خواهم از هر آنچه می کنم لذت ببرم و بدانم که اگر رویای بزرگتری دارم باید برایش تلاش بیشتری کنم و اگر نکردم بدانم که همین جایگاه را چقدر با کوشش و تلاش و صبر در کنار هم رسیده ایم و ساخته ایم.

من از امروز - درست اول ماه ژوئن - چهارشنبه ای آفتابی زیر لاجوردی آسمان دوباره عاشق شدم. عاشق تو، عاشق زندگیمان و عاشق هر آنچه که هستیم و با هم به دست آورده ایم.

هزار مرتبه شکر که بیدار شدم و به روشنایی رسیدم!
 

هیچ نظری موجود نیست: