۱۳۹۵ تیر ۷, دوشنبه

هیچ در هیچ!

پیش از سفر به نیویورک در آخر هفته و انجام نگرفتن کارهایی که "باید" سرانجام می گرفت و آغاز  نشدن کارهایی که "باید" شروع میشد، امروز دوشنبه ۲۷ ژوئن در خانه نشسته ام، درست مثل تمام روزهای گذشته، و ایام به هیچ و روزها را بطالت می گذرانم. سرانجام این آغاز اما به خوبی مشخص است: تباهی! و چه حیف و دریغ از رویاهایی که تبه گشت و گذشت.

همین که بجای روز نوشت کارم در اینجا به هفته نوشت کشیده خود عیان کننده ی داستان است و بس.

با اینکه هفته ی پیش هم به دانشگاه رفتم تا کتابی را که از دانشگاه دیگری برایم آورده بودند به مدت سه هفته به امانت بگیرم و هم هر روز بیرون رفتم و جدا از کمی مجله و مقاله ی متفرقه خوانی و دیدن تقریبا تمامی فوتبال های این دوره ی جام ملتهای اروپا و دیدن چند فیلم و رفتن به یکی از رستوران های شهر با اوکسانا و رجیز به مناسبت تولدم و ... چیزهایی بود برای نوشتن اما این ننوشتن حاکی از احوالات و روحیه ام هست که بی هیچ علتی دچار خمودگی شده و مدتهاست که بی انگیزه به گوشه ای افتاده ام. واقعا نمی دانم چه درد و مرگی دارم و چرا اینگونه علی السویه شده ام. هر چه خواستم و آرزو داشتم در این ماه های اخیر به دستم آمده و هنوز قدم از قدم بر نداشته ام. می دانم که بابت طراحی کلاس و کتاب و لکچرها و... حسابی به مشقت و زحمت خواهم افتاد اما هیچ نمی کنم که کمی از بار کار را بکاهم. می دانم که به شدت حسرت این روزها را برای اتمام پایان نامه ام خواهم خورد و پیش چشم خواهم داشت که چه کارها که نکردم و باز هم هیچ از هیچ و به قول شاملو و ما همچنان دوره می کنیم روز را و شب را...

فردا بابت سفارش بزرگ ۲۵۰ نفره ی روز چهارشنبه باید بعد از رساندن تو چند جای شهر بروم و آشکارا وقت برای خواندن و دوره کردن متن چهارشنبه که با کریس قرارش را داریم، ندارم. اما امروز هم کار نمی کنم. واقعا این اهمال و وقاحت برای خودم هم عجیب است.

جمعه به اوکسانا و ریجز که سفر کاری به سوئیس داشت و می خواستند پیش از رفتنش بابت تولد من دور هم جمع شویم رفتیم گاستو. جدا از شام که به اصرار مهمانمان کردند یک کارت زیبا با کارت خریدی از آمازون برایم هدیه آورده بودند. خیلی محبت دارند و خیلی دوستان خوبی هستند. شنبه و یکشنبه من ماندم خانه و تو جدا از خرید مواد غذایی، برای خرید چند تی شرت برای جهان و بابات رفتی به حراج بزرگی که در یکی از فروشگاههای شهر بود. البته شنبه عصر با هم کمی قدم زدیم و من یکی دو چیز کوچک از گپ برای تو خریدم که احتیاج داشتی. این دو خط کل داستان ویکند ما بود. نه چیزی بخوانیم و نه کار بخصوصی بکنیم و نه ورزشی و نه فیلمی و نه هیچ چیز دیگر. البته خرید رفتن های تو جدا از انرژی کلی وقت هم از تو برد اما وضعیت من همانست که بود: تو کار میکنی و بار زندگی را به دوش داری و من ... هیچ در هیچ!
   

هیچ نظری موجود نیست: