۱۳۹۵ خرداد ۱۹, چهارشنبه

پدران و دختران

از یکشنبه که صبا خانم صبح زود آمد تا به تو در کارهای خانه کمک کنه و من رفتم ربارتس و چند ساعتی روی صندلی های ناراحتش نشستم تا همین الان که چهارشنبه صبح هست و آمده ام آروما تا چای بگیرم و برم کتابخانه کمر درد دارم و کمردردهایم علاوه بر طولانی شدن، شدت هم پیدا کرده. اما مشکلات جسمانی در همینجا تمام نمیشه. متاسفانه امسال شدت حساسیت و اذیتی که بابتش میشم خیلی بیشتر از قبل شده. بخشی از داستان البته بر میگرده به هوای نامیزون ما که هنوز معلوم نیست بهاره، تابستانه و یا اساسا از آخر زمستان گذشته ایم یا نه. هفته ی پیش چهارشنبه هوا از مرز ۳۱ درجه گذشت و امروز شده ۱۰ درجه و به همین دلیل زمان شکوفه دادن و بهار شدن درختان بنا به نوع و جنسی که دارند متفاوت از هم شده و حساسیت من تمامی نداره. بخش دیگری از داستان البته به غذاهایی که تو خصوصا برای سندی درست میکنی و سر صبح بوهای شدیدی که باعث تشدید حساسیت من میشه بر میگرده. مثلا امروز صبح برای مشتی تمپه درست کردی و آن بوی مزخرف که مثل لاستیک در حال اشتعال هست حسابی باعث بهم ریختن و بدتر شدن حساسیت فصلی من شد. به هر حال این هم بخشی از زندگی است و کاریش نمیشه کرد.

دوشنبه تا دیر وقت کار تمام نشده ی ویکند را پیش بردم و مقاله ی اول کتاب هگل آدورنو را خواندم که خیلی چالشی بود. تو هم بعد از کار با سروناز قرار داشتی و بعد از اینکه کارتان پیش Joy Joy تمام شد رفتید ترونی تا شرابی بنوشید و کمی از کار و زندگی با هم گپ بزنید و در نهایت هم با هم قرار شنبه شب را گذاشتید تا علاوه بر سالار که آخرین بار یکی دو سال پیش در خانه ی آیدا همدیگر را دیدیم با خواهرش هم که از نیویورک آمده اینجا آشنا بشیم. قراری برای شام در یکی از رستوران های مورد علاقه شان که تو هم دوست داشتی بروی گذاشته ای. تا برگشتی و با هم شامی خوردیم و خوابیدیم نزدیک ۱۲ شده بود. صبح هم من ۵ بیدار شدم و بخش دیگری از مقاله را خواندم و ناتمام رفتم سر قرارم با کریس. برخلاف انتظارم کریس به گفته ی خودش خیلی از خوانش من و گپ زدنمون منتفع شد، خصوصا که برای کلاس جیم ورنون باید مقاله اش را بنویسه و گفت که خیلی در فهم مقاله نکات خوبی را در گفتگو مطرح کردیم. به هر حال جلسه ی بدی نبود اما برای من خیلی دستاوردی در این خصوص نداشت. با این حال به پیشنهاد من قرار شد جمعه دوباره بشینیم و همین مقاله را که بخش انتهایی اش ماند و بحث نشد تمام کنیم. بنابراین برنامه ی جدید من در این چند روز جابجا شد و تصمیم گرفتم که فعلا تمرکزم را دوباره روی متن آدورنو و پس از آن بازنویسی نهایی مقاله ام برای انجمن آدورنوشناسان کنم. بعد از آن هم و تا پیش از رفتن به نیویورک باید کار تدوین متون کلاسم را نهایی کنم و خلاصه که کلی کار خوب پیش رو دارم.

تو هم این هفته خیلی درگیر کار هستی و شبها تا دیر وقت تلاس می مانی. البته داستان کار و روحیه و نحوه ی مدیریت سندی خیلی بهتر شده و دلیلش هم بابت صبحتهایی است که جمعه بعد از مراسم خداحافظی تمی با تو پائولا داشت و جلسه ی مهمتری که سه نفری یکشنبه عصر در بادی بلیتز داشتید. پیش از اینکه صبا یکشنبه عصر کارش تمام بشه، تو که با سندی قرار داشتی کلید زاپاس را به صبا دادی و گفتی که موقع رفتن تحویل نگهبانی بده و من که از ربارتس برگشتم کلید را گرفتم و تو هم ساعت ۷ آمدی خانه و گفتی که خیلی با سندی حرف زدید و قرار شده که حسابی در شیوه ی کار و زندگی اش تجدید نظر کنه. خلاصه که گویا تا اینجای کار داستان خیلی خوب پیش رفته. البته از همین هفته دیرتر برگشتن به خانه شروع شده اما دلمون به هفته ی بعد خوش هست که مشتی ونکوور خواهد بود و تو آزادتر هستی.

دیروز قرار بود مامانم با بلیطی که برایش گرفتم برای چهار هفته بیاد پیش ما که بعد گفت نمیاد و کلا تمام هزینه ی بلیط از دست رفت. متاسفانه دقیقا نمیگه که حالش چطوره و همین اتفاقا برخلاف تصورش فشار بیشتری به آدم میاره. به هر حال با هزاران تاسف باید اعتراف کرد که زندگی و سر و کار داشتن با مامانم خیلی سخت و بعضا طاقت فرساست. اما چه میشه کرد ضمن اینکه می دانم که من برایش کلا جایگاه و شان دیگری دارم و رفتارش با من از همه متفاوت تر هست.

دیشب فیلمی دیدیم با بازی راسل کرو به اسم پدران و دختران که وسط داستان متوجه شدم چقدر تو را متاثر کرده و داشتی بابت دلتنگی اشک می ریختی. کمی سر به سرت گذاشتم و بهتر شدی، فیلم بدی نبود اما متوجه ی چنین احتمالی نبودم. امروز صبح هم سارا به تو و سایرین خبر داد که عرفان در مرحله ی نهایی امتحان مسابقات ریاضی جهانی قبول شده و باید به مالزی برود اما دولت گفته هزینه ی تهیه ی پاسپورت و بخشی از هزینه ی سفر و کلاسهای نهایی با خودتان هست. خلاصه قرار شد که هر کسی به سهم خودش کمک بکنه. ظرف همین چند ساعت البته بخش عمده ی کار تامین شده و بعد از خود عرفان که واقعا دمش گرم، دم سارا هم خوش و گرم باشه.
   

   

هیچ نظری موجود نیست: