۱۳۹۵ تیر ۹, چهارشنبه

و اینک ایستاده بر آستان دوره ی جدید

از آنجایی که در مدت مسافرتمون به نیویورک نمی توانم سری به اینجا بزنم، این آخرین پست از دوره ی گذشته و قبل را می نویسم و به سلامتی از فردا شب وارد گستره و عصر جدیدی خواهم شد که از سالها منتظرش بودم. همیشه و از نوجوانی فکر می کردم چهل و دو سالگی سال و دوره ی مهمی در زندگیم خواهد بود. فردا شب در نیویورک در کنار تو و به میمنت حضور و عشق تو وارد این دوره ی سرنوشت ساز خواهم شد. نمی دانم چرا ۴۲ اما می دانم که بسیار مهم است. می دانم که لحن و گفتارم به شدت خرافاتی به نظر می آید اما اتفاقا چنین نگاهی ندارم. تنها و تنها یک حس عجیب و خواست مهم و درونی است که همواره هم بوده و منتظر رسیدن این دوره بوده ام. یادم هست که در ایامی که شاید به زحمت نوجوان حساب میشدم با خودم فکر کردم که دوست دارم چندین رشته ی دانشگاهی را بخوانم و در آنها کارشناس شوم. رشته هایی مرتبط و نامرتبط. وقتی حساب زمانی کردم دیدم که چیزی در بین ۴۲ تا ۴۴ سال خواهم داشت زمانی که آنها را تمام کنم. حالا جدا از پی بردن به خیال خام آن روزها وارد این ایام خواهم شد به امید دانستن در حوزه ای که دوستش دارم و به امید گشودن گره ای از کار جهان. چند روز پیش که با رسول حرف میزدم و از نکته ای برایش گفتم به شدت تشویقم کرد که برای استفاده ی دیگران آن را بنویسم - کاری که روزگاری شغل رسمی ام بود و امروز به اندازه ی جهانی از آن دورم. تعبیری بکار برد که به دلم نشست هر چند که در چارچوب جهان بینی خودش گنجیده بود. من با وام گرفتن از آن تعبیر آرزو می کنم که وارد دوره ای شوم که همواره منتظرش بودم: ساختن چراغ و شمعی برای دیگران به امید روشن کردن راه ولو برای چند قدم پیش تر.

فردا شب آغاز همین دوره است و اگر بخواهم که کاری کنم، این آخرین فرصت است به هیچ بیش و کم.

**************

چهارشنبه شب هست و کم کم آماده ی خواب میشویم. خانه را تمیز کردیم و منتظریم تا کار لباس ها در خشک کن تمام شود و این چمدان کوچک کابین را ببندیم و آماده ی سفر شویم. فردا صبح به نیویورک میرویم و دوشنبه شب به سلامتی باز می گردیم. جدا از دو تائتر و یکی دو موزه، قصد داریم بنا به عادت خودمون تا حد امکان در نقاطی از شهر پیاده روی کنیم. تاثیری که در سفر قبل در آن سیاه سرما و بعد از تجربه ی به شدت سردتر و سیاه تر از کنفرانس تیلوس گرفتم آنقدر خوب بود که کل آن سفر با وجود تمام آن مشکلات به خاطره ای خوش تبدیل شد. این سفر اما امیدواریم که سفری به شدت خاطره انگیز و خوب شود.

دیروز و امروز تماما درگیر سفارش بزرگی که گرفته بودی و باید صبح زود تحویل میدادی بودیم. من که دیروز بعد از اینکه تو را رساندم تا به کاستکو رفتم و بعد برای خرید به یکی دو جای دیگر، تا برگشتم خانه نزدیک عصر بود و حسابی خسته بودم. تو هم که کاملا غیر منتظره از مطب دکتر باهات تماسی گرفتند و وسط روز رفتی آنجا بهت گفتند که نتیجه ی آزمایشی که دادی نشان میده که عفونت به کلیه ات رفته و دوباره یک دوره ی طولانی تر و قویتر آنتی بیوتیک برایت تجویز کردند که علاوه بر تاثیر روی دستگاه گوارش و تغذیه ات به شدت باعث کاهش انرژی و توانت شده.

عمده ی خرج سفرمون با توجه به پس اندازی که تو کرده ای تامین شده و قرار بود که این سفر هدیه ی تولدم باشه اما امروز بهم گفتی که برایم و برایمان یک کامپیوتر خریده ای که یک ماه دیگر آماده ی تحویل میشه. با اینکه کلی هزینه داره اما خیلی خوشحالم کردی چون واقعا برای کار تدریس و تز نوشتن ضروری است. خلاصه که عجب کادویی و عجب سفری و عجب دوره ای پیش روست به خوشی و سلامت.

*************

با اینکه قرار امروز با کریس را بابت تمام نکردن متن و بی حوصله بودن برای درس خواندن به هفته ی بعد موکول کرده ام، اما به شدت نیاز به یک برنامه ریزی دقیق و از آن مهمتر نظم و دیسیپلین اجرایی کردنش دارم. امیدوارم این آخرین فرصت را به سادگی تمام فرصت های قبل از دست ندهم که دیگر بهانه و عذری برای جا زدن ندارم.

از هفته ی بعد که باز گردیم باید برنامه هایم را برای زندگی زیبا و عاشقانه مون اجرایی و پیاده کنم. از تمرکز بر ورزش و تغذیه ی مناسب خصوصا برای تو تا تلاش دو چندان برای فرهیختگی و تجربه ی لذت های جاودان زندگی: دیدن و شنیدن و خواندن ناب.

و چنین خواهم کرد در آستانه ی این دوره ی جدید.

هیچ نظری موجود نیست: