۱۳۹۵ خرداد ۱۵, شنبه

رفتن تمی و مشاوره به سندی

با اینکه این چند روز گذشته هیچکدام از کارهایم را انجام ندادم و در واقع مثل تمام این مدت طولانی گذشته هیچ در هیچ بوده ام، اما از آنجایی که تصمیم گرفته ام طور دیگری به زندگیم نگاه کنم، سعی می کنم تا بیشتر از این روزها و خصوصا از اینکه اینگونه عاشقانه در کنار هم هستیم بیش از پیش لذت ببرم.

پنج شنبه و جمعه بیش از هر چیز بر محور سفارش ۴۵ نفری گلدن بری چرخید. با اینکه تعداد خیلی نبود اما چون تقریبا از هر دری سخنی بود و کلی سفارش های خاص داده بودند هم خریدهایش خیلی وقت برد و هم درست کردن و ... پنج شنبه بعد از اینکه تو را رساندم تلاس رفتم کاستکو و جدا از خریدهای سفارش جمعه، یک لیست بلند بالا هم برای تیم سندی در تلاس داشتی چون جمعه آخرین روز کاری تمی بود و قرار بود که بعد از کار پارتی خداحافظی برگزار کنید. بعد از خرید از آنجایی که نه برای گلها جا داشتیم و نه برای خوراکی های پارتی، تصمیم گرفتیم که از کاستکو دوباره برگردم تلاس و این بخش از خریدها را تحویل بدهم و برگردم خانه.

این هفته، و البته واقعیتش این هست که باید گفت هر هفته و همیشه مگر اینکه خلافش ثابت بشه، تو بعد نزدیک ساعت ۸ شب آمدی خانه. بعد از اینکه آمدی تازه داستان سفارش ها را داشتی و من هم دوباره برای خرید باید می رفتم لابلاز. تا کارها تمام شد و تو سفارش ها را درست کردی و من ظرفها را شستم و خوابیدیم ساعت از یک صبح گذشته بود.

صبح هم اول رفتیم سن لورنس برای تحویل گرفتن شیرینی هایی که سفارش داده بودی و از آنجا به تلاس. بعد از اینکه تو را رساندم، برگشتم خانه و یک سر رفتم ویکتوریا و کمی کتاب و روزنامه خواندم و عصر بود که برگشتم خانه. بابت مهمانی خداحافظی تمی تا آمدی ساعت از ۸ گذشته بود اما گفتی که مهمانی خوبی شد هر چند در انتها وقتی که همگی رفتند، پائولا با سندی راجع به این مدت اخیر و اشکالات مدیریتی و فشار روی تیم گفت و سندی که آمادگی این داستان ها را درست در روزی که تمی رفت نداشت حسابی زده بود زیر گریه و خلاصه همین شد که از دیشب تا همین الان که ساعت ۸ و نیم شنبه هست و دو ساعتی هست که داری باهاش تلفنی حرف میزنی در حال راهنمایی و نصیحت کردنش هستی و داری بهش یادآوری می کنی که کیفیت زندگی مهمتر از کمیتش هست و با این روش کار نه تنها زندگی خودش که همه چیز را داره از بین می بره.

اما از امروز بگم که قرار بود من برم کتابخانه و تو به کارهای خودت و خرید هفته برسی و شب با هم فیلمی ببینم و از این یک روز ویکندی که در این هفته داریم استفاده کنیم - چون فردا صبا خانم که داره برای چند ماه میره ایران، میاد در تمیزکاری خانه کمکت کنه و فردا عملا پیش هم نخواهیم بود تا آخر شب. اما همه ی برنامه هامون بهم خورد و خیلی روز زیبا و خوبی را داشتیم. اول اینکه قرارم با کریس را به سه شنبه موکول کردم تا هم متن آدورنو درباره ی هگل را بهتر بخوانم و کامل و هم شنبه را مثل یکشنبه کامل دور از تو و در کتابخانه نباشم.

بعد از ماهها با هم رفتیم برانچ در درک هتل که خیلی بهمون خوش گذشت. بعد از آن برای خرید کفش تابستانی که نداشتی کمی در خیابان کویین قدم زدیم و از کفشی که پسندیدی تنها یک جفت در شعبه ی اگلینتون داشتند. این شد که راهی اگلینتون شدیم و بعد از گرفتن کفش کمی در خیابانهای Old York Mills چرخیدیم و از آنجا راهی نهار شام زود هنگام در ترونی شدیم. اساسا قرار نبود که اینطوری زیر همه ی رعایت های غذایی بزنیم اما از آنجایی که از فردا religiously تصمیم گرفته ایم برگردیم به برنامه ی حساسیت های غذایی مون و دیگه هم نمی خواهیم مگر occasionally رعایت غذایی را کنار بزنیم، مثل سفر آخر ماه به نیویورک!

بعله بلاخره تصمیم گرفتیم که به بهانه ی تولد من و اینکه تو مدتها بود دوست داشتی در چنین فصلی یک سفر به نیویورک برویم - خصوصا دفعه ی قبل اولین بار هم بود در سیاه زمستان رفتیم و تنها یک روز اضافه بر کنفرانس تیلوس آنجا بودیم. حالا چهار روز به سلامتی میرویم با لیست بلند بالایی که کریس برامون از تئاترهای خوبی که در برادوی فرستاده و دو شب اجرا از کارهای متفاوتی خواهیم رفت (بلیط هایش را امروز صبح گرفتی) و یک شب قراره به سلامتی به یکی از اصلی ترین کافه های موسیقی جاز برویم و روزها هم در سنترال پارک و موزه ها بچرخیم و خلاصه سعی کنیم که چهار روز به یاد ماندی رقم بزنیم که بعدش حسابی درگیر کار و کار و کار خواهیم بود.

ماه ژوئن البته ماهی است که من باید مقاله ی طلسم شده ی آدورنو و فلسفه ی تاریخ را تمام کنم و از آن مهمتر Kit reader درسم را طراحی کنم و تازه فهمیدم که خیلی خیلی بیش از آنچه که تصورش را می کردم درگیر این درس خواهم شد و به یک معنای دیگر خیلی خیلی بیش از آنچه که فکر می کردم وقتم بابت تحویل نهایی تزم کم شده.

هیچ نظری موجود نیست: