۱۳۹۴ خرداد ۱۷, یکشنبه

هیچ اما آرام

ویکند آرام و خوبی داشتیم. مثل کل هفته که جدا از درس و آلمانی نخواندن و ورزش نکردن و رمان نخواندن و رعایت غذایی و خواب نکردن و به یک معنا از همه مهمتر هیچ کار بخصوصی نکردن و خصوصا ننوشتن مقاله ای که بابتش چند روز وقت اضافه گرفته بودم و هنوز هیچ کاری برایش نکرده ام در مجموع اما هفته ی خوبی بود. دلیلش هم آرامش و عشقی است که در جان و روحمان نهادینه شده و امیدوارم که همواره هم چنین بماند.

دو روز در هفته سفارش داشتی و کلی کار. هفته ی پیش رو جدا از دوشنبه که فردا باشه و سندی نصف روز سر کار هست کمی آزادتر هستی و البته کلی کار عقب افتاده داری که باید بهشون برسی. چندتا قرار بعد از کار هم داری. با ریک سه شنبه و با دختر همکار قبلی ات در کپریت پنج شنبه و جمعه هم که به سلامتی راهی کاتج میشویم با آیدا و بچه هاش و مامانش و صد البته چهارشنبه شب که به سلامتی سالگرد ورود به پانزدهمین سال ازدواجمان هست و شب با هم بیرون می رویم.

در هفته ی گذشته هم جدا از دوشنبه که رفتیم ال کترین بابت مناسبتی که نوشته ام، سه شنبه و چهارشنبه را درگیر کارهای سفارش هایت بودی و جمعه شب هم خانه ی آیدا رفتیم دیدن مامانش که از ایران آمده و مازیار و نسیم با موگه و مامان مازیار هم دعوت بودند و شب خوبی بود.

دیروز شنبه هم بعد از اینکه تو راهی دکتر تغذیه ات شدی - دوباره داستان دستگاه گوارش و البته معاینه برای اینکه اگر تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم علت رفتن به مطب دکتر بود - به کرما رفتم و با اینکه برای دیدن فوتبال فینال بین بارسلون و یوونتوس با کیارش و آنا قرار داشتیم اما آنها تصمیم گرفتند با دوستان کیارش به بار دیگه ای بروند و من بعد از کتابخانه راهی سن لورنس مارکت شدم و آنجا همدیگر را در جک استور دیدم برای نهار و دیدن فوتبال که از ابتدا قرار بود با آنها برویم. تو البته در تمام طول مدت بازی با جهانگیر که تهران هست و با مامان و بابات شمال نرفته حرف زدی و اون از ایران بازی را جسته و گریخته میدید و تو هم از اینجا. کمی سرحال آمده بود و تو هم که خیلی اهل فوتبال نیستی با گپ زدن با جهانگیر خیالت کمی راحت شد. خودش هم بهت گفته بود که بعد از مدتها خیلی بهش خوش گذشته. بچه زده خودش را داغون کرده و متاسفانه نه شرایط مهیاست و نه خودش آدم تغییر دادن و تحرکه. و درست به همین علت دوباره داستان هایش شروع شده و خصوصا باعث میشه که تو خیلی اذیت بشی اما به هر حال این کاری است که از دستت بر میاد و داری به نحو عالی انجامش میدی. هر چند که کمی هم باعث اختلاف نظر و ناراحتی میشه اما به هر حال این شاید تنها چیزی باشه که کمی خود تو را هم آرام میکنه و می دانم که نباید خیلی انتظار منطقی و عقلانی در چنین شرایطی از اون و بعضا تو داشته باشم چون موضوع به هر حال موضوعی احساسی و عاطفی است. عصر که به خانه آمدیم تو کمی استراحت کردی و توضیح دادی که دوباره باید همان رژیم سخت چند ماه پیش را بگیری و بعد از دوره ی ۶ هفته اش دیگه نباید در رعایت کردن مسامحه کنی.

شب سه قسمت از یک مجموعه داستانی از BBC که تازه بیرون آمده را دیدیم به اسم Dancing on the Edge که خیلی معمولی است و به از هیچ! امشب هم قرار است بقیه اش را ببینیم.

امروز هم بعد از اینکه صبح با هم رفتیم کافه و قهوه ای خوردیم، تو را تا یورک ویل رساندم که به قرار ماساژ و فیزوتراپی ات برسی - که البته آیدا هم قرار و نوبت داشت. و بعدش هم به کلینیک پوست و من هم رفتم ربارتس تا ساعت ۳ و از آنجا آمدم دنبال تو و با هم رفتیم نهاری در خیابان رانسس ویل منطقه های پارک خوردیم و برگشتیم خانه. تمیزکاری هفتگی را دیروز انجام دادیم و فقط کمی کارهای شخصی داریم تا به سلامتی هفته را شروع کنیم. من که باید هرطور که شده این مقاله را بنویسم و بفرستم با اینکه ۱۰ روزی دیرتر از قرارم خواهد شد و تو هم باید به کارهای تلاس و البته چند کار جانبی ات رسیدگی کنی.

نکته ی اساسی البته همان چهارشنبه شب و به سلامتی آغاز سال پانزدهم از زندگی مشترک ماست که آغاز آغازهاست و آغاز سرفصل جدید زندگی ماست به میمنت و مبارکی.

هیچ نظری موجود نیست: