۱۳۹۴ خرداد ۲۰, چهارشنبه

پانزده سال عاشقی

در شب سالگرد ازدواجمان، در آستانه ی ورود به پانزدهمین سال عقدمان و بیش از ۱۷ سال آشنایی مان، در هوایی به شدت بارانی و آفتابی توامان در آستانه ی تجدید حیات بزرگترین اتفاق زندگیمان هستیم به سلامت و سعادت، به نیکی و عزت.

تو در راه برگشت از یک روز تمام کارهای دانشگاهی و خرید برای سفر به ایران و خرید برای سفارش فردایت هستی و من هم که امروز بجای درس خواندن و آغاز نوشتن مقاله ام که بسیار از موعدش گذشته همراه تو صبح به دانشگاه آمدم تا تو در راه بتوانی با ایران صحبت کنی و به کارهای شرکت برسی و بعد از آنجا پس از اینکه کارهایت را کردی تا خانه ی آیدا رفتیم و من راهی کتابخانه و خانه شدم و تو همراه آیدا و پری خانم برای خرید سوغاتی به یکی از این outlet های خارج از شهر رفتید. بعد از اینکه آنها را به خانه شان رساندی برای کارهای حسابداری GB با دفتر بیژن قرار داشتی و پس از آن به کاستکو رفته ای برای خرید مایحتاج سفارش فردا و حالا هم در راهی که به سلامتی در این باران بسیار شدید که با آفتاب بریده و دوباره وصل میشود با هم به مناسبت این شب عزیز برای شام به ترونی و میزی که رزرو کرده ام برسیم. تازه بعد از برگشتن باید سفارش ها را به سلامتی درست کنی و خلاصه که روزی بود امروز از شدت و حجم کار. درست مثل روزهای زیبای زندگیمان که سرشار از کار و تلاش بوده و همواره با امید و طرب.

اما شرایط و اوضاع جهانگیر پس از تلفن دیروز که از مطب دکتر برگشته بود - کاری که ماههاست من تلاش کرده ام تو را قانع کنم و تو او را و در نهایت آغازش به انجام رسید - به شدت ما و خصوصا تو را نگران کرده. جدا از سی تی اسکن و قرصی که برایش تجویز کرده و جدا از اینکه گفته اگر اهمال کنی شرایط به شدت وخیم میشود، اینکه حاضر به قبول وضعیتش نیست و صرافتی برای رفع مشکل ندارد که اساسا مشکلی در حالش نمی بیند و گمان می کند که به کشف و شهود شخصی دست یافته - البته با ادبیات این نسل که همه چیز یک game  هست و ما در آن گیریم و کذا - خلاصه چنان مستاصل مان کرده که تو تصمیم گرفتی آخر ماه برای کمتر از دو هفته راهی تهران شوی بلکه بتوانی کاری برایش بکنی و راضی اش تا به دکتر و درمان و دوا تن دهد. با اینکه اوضاع مالی مان چندان مناسب نیست - چندان که نه اساسا مناسب چنین سفری در این ایام نیست - اما چاره ای هم نداریم و خصوصا من از انچه که بر تو می گذرد نگران و دل آشوبم. نهایت اینکه قرار شد بروی و به سلامت خواهی رفت و به سلامت باز خواهی گشت با خیالی راحت و دستاوردی درخور.

این چند روز اما جدا از یکی دو کار که برای قبض هما و نهایی کردن تاریخ بلیط های مامانت کرده ایم، جدا از اینکه با رفتن سندی به ونکوور کمی وقت آزاد پیدا کردی تا مثلا امروز به کارهای ده بار گره خورده ی FGS و مسئله ی GA  تابستانت برسی، من هیچ کار دقیقی نکردم جز پیدا کردن یک چارچوب برای مقاله ی که باید ده روز پیش تحویلش می دادم. قصدم این است که تا ۵ روز آینده تمامش کنم، هر چند آخر هفته با خانواده ی آیدا راهی کاتج می شویم و وقت تنگ خواهد بود. جدا از این ها اما حیفم آمد که از دیدن فیلم مستندی که از جمله ی بهترین مسندها بود یاد نکنم. Red Army که در ظاهر راجع به ورزش هاکی - ورزشی که مورد علاقه ام نیست - بود اما در حقیقت درباره ی پروپاگاندای ورزش در اتحاد جماهیر شوروی.

اما همه چیز هیچ است در برابر این روز و شب زیبا که یادآور تمامی تلاش های من و توست برای بهم رسیدن. یک عقد بسیار کوچک اما زیبا و دلنشین با حضور تنها و تنها اعضای درجه ی اول خانواده هایمان و چه روز زیبایی بود. از عاقد ضد حکومت گرفته تا سفره چیدن عمو مهدی، از سفره ی چند رنگ غذا به همت دست تنهای مامان عزیزت تا اشک شوق مادر و مامانم. از میوه خوردن سر درخت عمو مهدی تا هشدار به واقع زیرزیرکی داریوش به من زمانی که پدربزرگت اصرار به سند زدن ملک ناموجود و از داستان های خرید حلقه های بسیار ساده و مناسب و یکه مان تا دلنشینی مراسم عقد من و تو همه و همه تا امرزو که به سلامت آغاز ورود به پانزدهمین سال است خاطرات روزهایی است کمیاب، تکرار نشدنی و عزیز که شاید جز من و تو کمتر کسی باور به ساختنش داشت.

مبارکمان باشد عشق من. یگانه و یکه ی من.

کارتی خریده ام زیبا که امشب بعد از شام تقدیمت کنم. نوشته ی خودش زیبا بود و البته من هم قسمتی از شعر پل الوار را به فارسی در ادامه اش نوشته ام که در اینجا همان تکه را می آورم:

«تو را دوست می دارم»

تو را به جای همه زنانی که نشناخته ام دوست دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام دوست دارم
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب می‌شود
و برای نخستین گل‌ها
تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم .
تو را به جای همه کسانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم .
بی تو جز گستره‌‌ایی بی‌کرانه نمی‌بینم
میان گذشته و امروز.
از جدار آیینه‌ی خویش گذشتن نتوانستم
تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانه‌گی‌ات که از آن من نیست

---
پس به نام زندگی
تو را دوست دارم نازنین ام
 
   

هیچ نظری موجود نیست: