۱۳۹۴ تیر ۴, پنجشنبه

خاله سوری

چهارشنبه ساعت ۸ شب هست و البته شب که نشده هنوز و تا حدود دو ساعت دیگه هنوز نور در آسمان خواهیم داشت. منتظر خاله سوری، کیارش و آنا هستیم که برای شام قراره بیان پیشمون. این چند روز هر روز با خاله ات برنامه ای داشتی که حداقل یکی دو ساعت همدیگر را ببینید. جمعه شب که رفتیم خانه ی کیارش و شنبه من رفتم کتابخانه و تو با خاله ات و آیدا و خانواده اش قرار برانچ داشتی و بعدش هم جهت خرید سوغاتی برای فامیل در ایران تا شب بیرون بودید. شنبه شب کمی در مورد سلامت خودت و عدم توجه کافی به سلامتی و روحیه ی خودت و به طبع آن و تا حدودی زندگیمون کمی باهات حرف زدم و البته بیش از حدی که مورد نظرم بود نگرانت کردم و همین باعث شد که یکشنبه مون هم با خستگی و بد خوابیدن شنبه شب همراه بشه. بعد از اینکه رفتیم و صبحانه ای با هم خوردیم برای اینکه کمی حال و هوامون عوض بشه رفتیم دانفورد و کمی آنجا قدم زدیم و محله را با دقت بیشتری دیدیم تا تصویر بهتری برای آینده و جابجایی و خرید خانه - اگر که اساسا امکانش پدیدار شد- داشته باشیم.

دوشنبه و سه شنبه کمی درس خواندم اما نه طوری که موجب خوشحالی و پیشرفت شده باشه. دوشنبه شب بعد از اینکه آمدی خانه چون خسته بودی و نرسیده بودی به دیدن خاله ات بروی گفتم اگر می خواهی برویم دنبالشون و شام ببریمشون بیرون. آنا کلاس بود اما با کیارش و خاله رفتیم ترونی و شام مهمانشان کردیم. شب بدی نبود و خصوصا به خاله ات که خیلی شکسته شده خوش گذشت. برایت از اذیت های همسرش گفته و اینکه اساسا تحمل برگشتن به ایران را نداره اما توان تحمل مجتبی را هم اینجا نمی تونه بکنه. بهت گفته که مدتها دچار افسردگی بوده و حالا کمی بهتر شده. سه شنبه ظهر هم بین ساعت کار در وقت نهارت با خاله ات و کیارش در ایتون سنتر برای نهار رفتی و لپ تاپ جهانگیر را هم برایش خریدی و البته یک آپل تی وی هم برای خانه. امشب هم که مهمانمان در خانه هستند.

اما من بعد از تمام کردن مرگ در ونیز حالا رمان بودنبروک مان را شروع کرده ام و بعید میدانم که خیلی سریع جلو بره چون کلی کار دارم. از مجله ی دانشگاه کونکوردیا هم برایم ایمیلی آمد که مقاله مون به دور بعد برای Pee review رفته که البته خبر خوبی است اما موجب شد که درباره ی کار نکردن و نتیجه ی این تنبلی مفرط که بیشتر به بیماری شبیه شده فکر کنم. با اینکه می دانم توان و بنیه ی کار جدی در زمینه ی فلسفه غرب را اینجا داشتم اما بابت کار نکردن احتمالا باید به همان راهی بروم که از روز اول با خودم خلاف آن را عهد کرده بودم. مثالها فراوان هستند و اتفاقا به دلیل همین مثال هاست که دوست دارم در حوزه ی ایران و خاورمیانه کار کنم. اما چه کنم که از خودم شکست خورده ام. به قول رحمانی جنگجویی که نجنگید اما شکست خورد.

این دو سه روز تو خیلی درگیر بیماری دوباره عود کرده ی سندی شده ای. دوشنبه و چهارشنبه بردیش دکتر برای آزمایش چون همسرش بیل اسکاتلند هست و اون هم بجز تو و بیل به هیچ کس نگفته. خیلی نگرانه و حق هم داره و کلی برایش ناراحت شده ایم. امیدواریم که این نمونه برداری های مجدد نتیجه ی خوبی داشته باشه و دوباره کارش به شیمی درمانی و جراحی و ... نرسد.

جدا از این ها تقریبا اکثر خبرها پیرامون سفر تو به ایران هست که به سلامت بروی و زود برگردی با خیال راحت از کار و حال همه و خصوصا جهانگیر.

هیچ نظری موجود نیست: