۱۳۸۸ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

تاون هال


تازه رسیدم اینجا که تو بهم زنگ زدی و گفتی امروز راهپیمایی در "تاون هال" شهر برای اعتراض به سرکوب مردم در ایران برگزار میشه. ساعت 12 و من و تو هم داریم آماده میشیم که بریم.

خبری نیست جز التهاب و نگرانی. دیشب با رسول بعد از مدتها حرف زدم از دستم شاکی بود، هم بخاطر اینکه مدتیه ازم خبری نداشت و هم بخاطر نوشته هام و تشویق مردم برای شرکت در انتخابات. به هر حال معتقدم رای دادنمون درست بود و اتفاقا حالا با این حجم وسیع آراء و نادیده گرفتن اراده مردم همان چیزی در جریانه که تحریمی ها می خواستند؛ بحران مشروعیت.

دیشب هم نتونستم بخوابم. ساعت 5 بود که بیدار شدم. نگران راهپیمایی ساعت 5 عصر مردم در میدان "ولیعصر" تهران بودم. شهرهای دیگه هم حسابی شلوغه. خبرها نمی گذاره راحت و یا آسوده باشی و به منافع خودت فکر کنی. هنوز واقعیت بر خواسته هایت غلبه داره و ان لحظه ای که این ارتباط قطع شد به عنوان موجودی غیر انسانی احتمالا زندگی راحتتری را خواهی داشت.

باید پاشم و بیام سمت تو تا با هم بریم. اینجا که بیشتر حالت جلب توجه رسانه های غربی را داره، اما از ایران چی بگم. جز اینکه به قول لورکا: خاطرم در آتش است.

هیچ نظری موجود نیست: