۱۳۸۸ خرداد ۱۷, یکشنبه

آرت گلری


سریع بنویسم و مختصر که تو و بیتا برای نهار تو خونه نشسته اید و منتظر من هستید. ساعت دو و نیمه و قرار بود که من انجا باشم. البته بهت زنگ زدم که تا 3 خودم را می رسونم. آمدم PGARC برای گرفتن پرینت. فردا و پس فردا باید برم سر کار و به همین دلیل نمی رسیدم که بعدا بیام.

به هر حال امروز دوشنبه هست اما بخاطر تولد ملکه تعطیل رسمیه. دیروز با بیتا رفتیم "آرت گلری" تا هم اون انجا را ببینه و هم ما قدمی بزنیم و کمی تفریح کنیم. بر گشتنی هم از "بوتانیک گاردن" آمدیم و عکسهای خیلی قشنگی گرفتیم. کلا روز خیلی خوبی بود. تو اتوبوس که بودیم پرفسور رجالی زنگ زد که اگر وقت دارید بیایید همدیگر را ببینیم چون داره فردا پس فردا میره. بیتا رفت یک سر خانه شون بزنه و من و تو پیاده شدیم دم هتل. من رفتم از مارکت سیتی برای داریوش یک بومرنگ با قاب خردیم و تا برگشتم شما دو تا جلوی هتل منتظرم بودید.

چون دو ساعت بعدش باید با دنی می رفت سینما با اتوبوس رفتیم نیوتاون و کافه چینکوئه دم در سینما و دو ساعتی با هم در مورد آینده کاری و فوق دکترا و از این قبیل مسایل گپ زدیم و خیلی راهنمایی های خوبی به ما داد. شب هم با بیتا سه نفری نشستیم و یکی از مناظره های انتخاباتی را دیدیم. بیتا گفت که خانواده اش از تهران خبر می دهند که مردم نسبت به افشاگری های احمدی نژاد خوشحالند و احتمال داره با این کار دوباره بتواند رای بالایی بیاره. نمی دونم اما باید برای فرار از آینده تیره و فشارهای بیشتر کار بنیادینی صورت بگیره و هر کس حتی به یک سهم و قدم سعی کنه و کوتاه نیاد.

به هر حال که اوضاع ساسی فعلا داره فکر ما را حسابی به خودش مشغول می کنه. من و تو که سعی کرده ایم از طریق اینترنت و تلفن با دیگران گفتگو کنیم و در جریان بحثهای انتقادی باشیم و بمانیم.

خب باید فعلا به همین چند سطر کوتاه اکتفا کنم. اوضاع ما خدا را شکر خوبه و داریم برای آینده درسیمون تصمیم گیری می کنیم. تو بهم پیشنهاد داده ای تا درباره ی ادامه تحصیل در رشته جامعه شناسی جدیتر فکر کنم. دلایلت را هم پسندیدم. حالا شاید بعدا اینجا هم نوشتم. به هر حال هر دو باید روی مقالات پیش رو کار کنیم و من تزم را دنبال کنم.

بدوم برم تا شما از گشنگی غش نکردین.

هیچ نظری موجود نیست: