۱۳۸۸ خرداد ۱۴, پنجشنبه

بازهم بین کانادا و اینجا


ساعت یک ربع از پنج عصر گذشته و من تازه برگشتم PGARC. قاعدتا الان باید سر کلاس فرانسه می بودیم اما هیچ کدوم نتونستیم بریم. امروز روز خوب اما خسته کننده ای بود. ساعت 10 صبح به جلسه پروفسور رجالی رفتیم که عده ای از بچه ها از گروههای مختلف آمده بودند تا در مورد تزشون حرف بزنند و راهنمایی بگیرند. قرار بود جلسه تا ساعت یک باشه. تا وقتی که دنی نرفته بود تقریبا همه چیز داشت خوب پیش میرفت. مثلا تو اول شروع کردی و چون باید بر می گشتی سر کار موضوعت را گفتی و نظرات دنی و داریوش را گرفتی و رفتی. بعد از رفتن تو و کمی بعد دنی که گرداننده ی جلسه بود بقیه ی بچه ها خیلی بیشتر از موعدشون حرف زدند و خود داریوش هم خیلی توضیح می داد و باعث شد نوبت به من و یک نفر دیگر نرسه. البته برای آن دیگری خیلی مسئله ای نبود چون نصفه و نیمه موضوعش را مطرح کرد و پاسخی هم گرفت. اما برای من جور دیگه ای داستان پیش رفت.

تو برای نهار برگشتی و سه تایی با هم رفتیم کافه ی "مینت" در داخل دانشگاه. خود پروفسور داریوش رجالی هم خیلی برامون وقت گذاشت. تو نیم ساعتی با ما نشستی و برگشتی سر کارت، اما من و داریوش - که خودش خواست با اسم کوچک صداش کنیم - تا همین حالا داشتیم با هم حرف میزدیم. درباره ی تزم خیلی حرفی نزدیم به نسبت کمی از شرایط ایران گفتن و کمی از خاطرات و البته مهمترین قسمت صحبتهای او بود درمورد بازار کار و درس در آمریکا و کانادا و تفاوتهایی که ممکنه کاملا بر زندگی آدم به عنوان کسی که می خواد آکادمیک بشه تاثیر بذاره.

مهمترین قسمت حرفهاش این بود که فلسفه کانتینتال خیلی جایی در قیاس با فلسفه تحلیلی در آمریکا نداره و جامعه شناسی هم همینطور. شاید وضع علوم سیاسی و یا تئوری های سیاسی بهتر باشه. ضمن اینکه نکته مهم سئوال توست نه شیوه ی پاسخت زیرا به زودی کارت توسط دیگران ادامه پیدا می کنه و کهنه میشه یا رد و فراموش میشه. پس بسته به اینکه سئوالت چقدر درست و دقیق باشه و البته پیچیده امکان کارت را بالاتر میبره.

از برخی از دوستانش و استادان ایرانی در آمریکا هم گفت مثل علی قیصری و اینکه علیرغم اینکه از نظر او بسیار بهتر از بسیاری دیگرا از ایرانیان در حوزه ی فلسفه اروپایی است اما سالهاست که حق التحریری داره درس میده و امکان کار را باید واقع بینانه دید.

به هر حال روز پر اطلاعات اما خسته کننده ای شد و من دیگه نرسیدم برم کلاس فرانسه تو هم که خسته بودی و نرفتی. دیشب هم ناصر از کانادا زنگ زد و گفت که رفته برامون از دانشگاه تورنتو سئوالهامون رو کرده و فهمیدیم که من برای رفتن به گروه فلسفه باید امتحان GRE هم بدم. واقعا که از این همه امتحان دادن برای شروع کردن تازه و مقدمه چینی به روشهای مختلف خسته شدم.

دیشب گفتم که یا رشته ام را عوض می کنم یا بمانیم همینجا و کار را تمام کنیم. امروز هم داریوش گفت اگر به بازار امریکا چشم دارید بین استرالیا و کانادا درس خواندن برای آنها فرقی نداره زیرا دوتاش خیلی مهم تلقی نمیشه. البته در کانادا بودن می تونه به لحاظ نزدیکی برای شرکت در کنفرانسها کمکتون کنه اما فقط همین. نمی دونم شاید هم باید نظرم را عوض کنم و بشینم برای GRE خودم را در آینده آماده کنم.

راستی فردا مراسم فارغ التحصیلی منه. فقط بخاطر عکسی که با آن لباس می خواهم بگیرم و برای مامانم که همیشه آرزو داشته پسرهاش را در این لباس ببینه و البته خواست تو قبول کردم که شرکت کنم. لباسم را 100 دلار اجاره کردم و باید کت و شلوارم را برای بار چهارم بپوشم! بعد از نامزدی، عقد، عروسی و حالا "گراجویشن".

هیچ نظری موجود نیست: