۱۳۹۴ بهمن ۹, جمعه

مرد دیگر

دقیقا ساعت ۳ و ۲۱ بود که از خواب بیدار شدم و تا دقایقی بعد از ساعت ۵ که دوباره به تخت برگشتم با کمر درد و البته  فکر و خیال رختخواب را ترک کرده بودم که پیغام های مامانم را دیدم که دیشب بعد از خواب برایم تکست کرده بود. مدتی است که به شدت از خواندن کتابهای یک بابایی که فعلا بازار افکار spiritualistic و انجیلی آمریکا را در دست گرفته داره لذت می بره و هر از گاهی هم برای من گوشه ای از اراجیف مشتی را تکست می کنه. اما از اینکه از در حال لذت بردن از خواندی ها و دیدنی هایش هست خیلی خوشحالم. در آخر تکست هم نوشته بود که هر روز برایم دعا می کنه که آنچه که می خواهم را به بهترین روش به دست آورم.

همین تکه ی آخر اما حالم را خیلی خوب کرد. علیرغم حالگیری دیروز و بد خوابی دیشب، از امروز صبح اما تصمیم گرفتم روش و شیوه ی کارم را عوض کنم. باید یادم باشد که اهداف تنها در سطح آرزوها باقی خواهد ماند مگر آنکه برنامه ای برای عملی کردن و اراده ای برای درنوردیدن مسیر داشته باشیم. یادم باشد که همواره از آنچه که فکر می کنی می توانی انجام دهی، قادرتر و تواناتر هستی و یادم باشد که مهمترین و اصلی ترین قسمت داستان را به شکل در والاترین سطح دارم: عشق. عشق به تو به زندگی زیبایمان و به آینده ای بهتر برای همه.

از کودکی و نوجوانی دوست داشتم تعیین کننده و تاثیرگذار باشم - البته نه با شیوه ای تهاجمی و تخاصمی. باید بار دیگر آروزهایم را مرور کنم و برنامه ای برای بالفعل کردنشان پیاده. شیوه ای تازه و طرحی نو در اندازم اما همچنان نه تهاجمی و نه تخاصمی. راه سومی باید جست و می خواهم راه سوم شوم.

ساعت هنوز ۷ صبح نشده و تو در حال آماده کردن سفارش های امروزت هستی و من هم بعد از رساندن تو به دانشگاه خواهم رفت تا بلکه چیزی به دانشجویانم بیاموزانم و از آنها چیزی فرا گیرم.

امروز جمعه ۲۹.۱.۲۰۱۶ هست که مجموع جمعی آن عدد مورد علاقه ام هست: ۲۱
یادم باشد که همواره کل از جمع جبری مجموعه ی اجزاء اش چیزی بیشتر است.
من از امروز مرد دیگر تو شدم.

هیچ نظری موجود نیست: