۱۳۹۴ بهمن ۸, پنجشنبه

من بيمناک توام

صبح با ایمیل کمرون روزمون طوری آغاز شد که اصلا انتظارش را نداشتیم. هفته ی پیش کمرون بهم گفته بود که من را بجای خودش به عنوان course director معرفی کرده و از میان تمام کاندیداها من انتخاب شده ام. با اینکه گفت فعلا علنی نکن داستان را اما گفت که به فکر طراحی درس و انتخاب متون مورد علاقه ات و ... باش. من البته وقتی خبر را به تو دادم خیلی از شدتش کم کردم و گفتم که هنوز کاملا قطعی نشده اما مثل اینکه شانس بسیار بالایی دارم. در ضمن بهم گفته بود که تا آخر این ماه پیشنهاد رسمی کار را دانشگاه بهم خواهد داد.

امروز یعنی ۲۸ ژانویه وقتی صبح زود ایمیل هایم را چک کردم و تو هم که با رفتن سندی به مونتریال کمی با وقت بیشتر داشتی آماده ی رفتن سر کار میشدی، دیدم که کمرون دیشب دیر وقت ایمیلی زده که اساسا داستان منتفی شده و قراره خودش سال آینده به شکل آنلاین درس بده و دوباره تعدادی TA خواهد داشت و ... عذر خواهی کرده بود و گفته بود که این تصمیم ریاست گروه هست و از آنجایی که تعداد زیادی برای سال آینده ثبت نام نکرده اند قرار بر این شده. خب، موضوع خیلی عجیبه. از طرفی مشتی طبق گفته ی خودش قرار بود که بازنشست بشه و از قرار این تصمیم هم به نفع خودش هست و هم به سود دانشگاه که ارائه یک درس پایه و اصلی را به شکل آنلاین تجربه کنه - اتفاقی که کلا جهان آکادمیک در حال پوست اندازی به نفع سیاست های نئولیبرالی و تقلیل تجربه ی گروهی درس و کلاس و آموزش جمعی به شکل اتمیزه و از آن طرف سودآور برای دانشگاه و از این طرف اجاره ی فضا و محیط و امکانات سخت افزاری به شرکت ها و انجمن ها و سودآوری بیشتر هست. آنچه که در این میان از دست میرود و از یاد زدوده خواهد شد اما اساسا بحث آموزش خواهد بود که حداقل در دروس پایه و مادر قابلیت ارائه ی آنلاین نداره و اگر هم داشته باشه نباید به عنوان تنها گزینه ی انتخاب موجود باشه. به هر حال ناراحتی بیشترم جدا از بازی که داده شدم و وقتی که از نوامبر تا آخر ژانویه از من رفت، از آینده ی کاری خودم هست. وقتی که به بهترین گزینه و دانشجوی ممتاز خودشان فرصت نمیدهند چه انتظاری از دانشگاههای دیگه در سال های آینده باید داشته باشم. در انتهای ایمیلش هم بهم از طرف مدیر گروه توصیه کرده بود که رزومه ام را به Blanket Application ضمیمه کنم، شاید که در آینده فرصتی پیش بیاد. بهش ایمیل زدم که اپلیکیشنم را دو هفته ی پیش تحویل داده ام و ممنون از پیشنهادش.

خلاصه که درست برعکس آنچه که گفتند و قرار بود شد. شاید هم نه! برعکس یعنی اینکه تو انتخاب شوی اما در نهایت با روابط دیگری را جای تو برگزینند. این مرتبه اما داستان منتفی شدن پیشنهاد از اساس بود و احتمال زیاد خارج از چارچوب قانونی. این نکته ای بود که در جواب تو که داشتی از روی مهربانی همدلی می کردی گفتم که از اینکه رد شوم تکان نمی خورم اگر که بدانم به هر حال کس دیگری بهتر و شایسته تر از من انتخاب شده چون این طبیعت رقابت است. از این ناراحتم که اساسا گزینه ی موجود را از بین بردند و به شکل غیرقانونی برای خودشان کلاه شرعی درست کردند. به هر حال همانطور که بالاتر هم نوشتم و به تو چند باری گفتم نگرانی اصلی ام درباره ی آینده ی کاری و امکانات دانشگاهیم هست و این فقط نمونه ای است از آنچه که انتظارش را نداری و البته به چشم می بینی.

بعد از اینکه تو را به تلاس رساندم رفتم دنبال خرید مواد مورد احتیاج برای سفارش فردا و از آنجا به ربارتس و خلاصه تا برگشتم خانه ساعت نزدیک ۲ بود. از آن وقت هم جز وقت کشی پای اینترنت و اخبار خواندن و ... هیچ کاری نکردم تا همین الان که در برف زیبایی که می بارد تو به سلامتی آمدی خانه.

تو هم در غیاب سندی این آخر هفته را باید به جابجایی دفتر خودت و سندی در کنار انبوهی کار دیگر بپردازی. امروز برای نهار با نسیم قرار داشتی و گفتی که این نیم ساعت نهار آنقدر با تکست و تلفن با سندی مشغول بودی که نه خودت و نه نسیم که در همان حوالی در بانک کار می کند، فهمیدید که چه خورید و گفتید.

فردا جمعه هست و کلاسهای درسم را دارم و شب هم قراره با هم به موسیقی کلاسیک برویم در کرنر هال. از ایران هم اینکه امشب تولد مامانت بود و جهان و بابات برایش میزی گرفته بودند و سه نفری رفته بودند رستوران ژاپنی و عکسهایی که برایت فرستاده اند نشان میده که خدا را شکر وقت و حال خوبی را در کنار هم داشته اند. من هم یک ایمیل متفاوت برای مامانت فرستادم که در جوابش نوشته اگه کسی الان من را با این اشک ها ببینه فکر می کنه اتفاق بدی برایم افتاده. از مامان خودم هم اینکه دیدم برای اولین بار یک استتوس در فیس بوکش گذاشته و نوشته که زندگی خوب است. خوشحال شدم که دیدم کمی با تلفنش در حال تجربه کردن چیزهای جدید هست.

ماه عجیبی بود این ماه. امیدوارم سال به مراتب بهتری باشد اما. در گذشته زیاد داشتیم. از ابوالحسن نجفی بگیر تا فوتبالیست و هنرپیشه و ... اکثرا البته سن و سالی را گذرانده بودند. اما به هر حال با اینکه زندگی ادامه دارد شنیدن خبر فوت همیشه تلخ است.

یاد این شعر راينر ماريا ريلکه افتادم: 

خداوندا، اگر من بميرم چه خواهی کرد؟
 کوزۀ توام، چه می‌کنی اگر شکسته شوم؟
 شراب توام، چه می‌کنی اگر بگردم؟
 کسب و کسوت توام، تو بی من معنايی نخواهی داشت.
 پس از من ترا خانه‌ای نخواهد بود که در آن کلمه‌ها، گرم و نزديک، به تو سلام کنند.
 پوزار مخملی که منم، از پای خسته‌ات بيرون خواهد آمد.
 ردای عظيمت از دوش خواهد افتاد. 
نگاه گذرايت که من آن را به گرمی چون بالشی بر گونۀ خود پذيرا می‌شوم، پايين خواهد آمد، زمانی دراز مرا جستجو خواهد کرد، و شامگاهان در دامان صخره‌ای غريب فرو خواهد آراميد.
 خداوندا، چه خواهی کرد؟
 من بيمناک توام.

هیچ نظری موجود نیست: