۱۳۹۴ دی ۲۰, یکشنبه

بازگشته

علیرغم تمام برنامه ریزی ها و خواسته هایم که دوست داشتم خیلی محکم و حسابی کار و زندگی را به سطح دیگر و ریل ویژه منتقل کنم، ننوشتن یک هفته ای در اینجا خو به خود نشان از رخ زردم داره. اتفاقا هفته ی کم کار و کم داستانی نبود اما کمی بی نظمی و کمی شلوغی باعث شد نرسم که زودتر اینجا خودی نشان بدم.

الان هم که دارم این یادداشت را می گذارم، ساعت نزدیک ۷ عصر یکشنبه ای است که تمام مدت برف و باران و باد شدید داشتیم و در حال حاضر تنها باد آن مانده است. تو داری شام و نهار را درست می کنی که با برنامه ی گلدن گلوب همراه شویم امشب و آخر هفته را مثل کل این ویکند آرام و در کنار هم بگذرانیم. البته این چند روز سردردهای شدید تو که به احتمال زیاد بابت قطع کردن قرص های روزانه ات هست - چون علایم دیگری هم داری - هم باعث نگرانی و هم باعث ناراحتی من شده. امروز تقریبا تمام مدت را در تخت گذراندی تا عصر که بابت سفارش فردا با هم رفتیم لابلاز و حالا حالت کمی بهتره.

این هفته سه روز سفارش داشتی که باید ۸ صبح تحویل می دادی. صبحها اکثرا صرف این داستان میشد و خرید روز بعدش برای من و کار کردندر تلاس  تا ساعت ۴ برای تو. سندی این هفته را نبود و همین باعث شد که عصرها زوتر به خانه بیایی و کمی به خودمان برسیم. از جمله دو شب رفتیم سینما. اول فیلم The Big Short را دیدیم که جزو فیلمهای مطرح امسال هست و راجع به بحران مالی مسکن در ۲۰۰۸ با اینکه فیلم موضوع نه چندان هیجانی داشت و کارگردان مجبور بود به هر حال گیشه را حفظ کنه و تا حد زیادی هم موفق بود اما خود فیلم مثل Carol به عنوان فیلمهای مهم سال تنها و تنها نشان دهنده ی هر چه ضعیفتر و متوسط تر و حتی مبتذل تر شدن جریان کلی این هنر هست. البته هر از گاهی استثناهایی به وجود میاد که آدم را به همچنان دنبال کردن این هنر دلگرم و خوش می کنه. یکی از بی نظیرترین این استثناها جمعه شب برامون پیش آمد. بعد از اینکه تقریبا هر روز هفته را با کمی برگه صحیح کردن گذراندم و کار بخصوص دیگری نکردم، جمعه اولین روز تدریس در سال جدید بود. برگه ها را به بچه ها دادم و در کلاس اول که در واقع کلاس توست جز یکی دو مقاله ی عالی در مجموع نمرات کمی بالاتر از متوسط بودند. یکی از بهترین مقاله هایی که در تمام مدت این چند سال در این کلاس خوانده بودم البته از دختری به اسم فریدها محجوب بود که از Science آمده و بالاترین نمره را هم گرفت ۹۴! کلا بهترین شاگرد کلاس هم هست و بعد از کلاس بهم گفت که بابت این درس و متونی که خوانده و روش تدریس من از ادامه تحصیل در Science انصراف داده و آمده به Humanities. برایش آرزوی موفقیت کردم و امیدوارم هرگز این از تصمیمی که گرفته پشیمان نشه. قبل از اینکه برسم خانه تو که از سر کار رفته بودی پیش پگاه آمدی و با هم رفتیم سینما برای دیدن فیلم The Revenant که شب افتتاحیه اش بود. آخرین کار از یکی از بهترین کارگردانهایی که دوستش داریم و دنبالش می کنیم - الخاندرو ایناریتو. دیدن این فیلم که به نظرم تنها باید روی پرده ی سینما دیده بشه اگر بهترین تجربه از فیلم دیدن در سینما نبود قطعا یکی از بهترین ها و در لیست ده فیلم محبوبم قرار گرفت. فیلمبرداری چیوو و بازی های ناب و نور و موسیقی همه و همه چنان حال بی نظیری به ما داده که بعید می دانم تا مدتها اینطور از دیدن یک فیلم در سینما لذت ببریم.

شنبه ظهر با کیارش و آنا در کافه اسپرسو قرار داشتیم تا آنا را که کار ویزاش درست نشده و برای سه هفته میره پیش مامانش که در حال حاضر اسپانیاست و دوباره سعی می کنه که برگرده را ببینیم و شب هم با مارک و رجیز و اوکسانا در رستوران زیبا و غذا مزحرف کلندر قرار داشتیم و روز خوبی را گذراندیم البته جدا از غذای شب که هر دومون را اذیت کرد.

امروز هم با حلیم در سرما و برف شروع کردیم و جدا از سردرد طولانی تو روز آرامی را در خانه گذراندیم.

اما سه شنبه شب آیدین و سحر شام مهمانمان بودند که بعد از چند ماه آیدین را میدیدیم. از پیش از رفتنش در بهار به ایران و بعد از اینکه برگشت و دو ماه بعد تازه تماس گرفت - به قول تو احتمالا نه کارش جایی گیر داشت و نه احتیاج به راهنمایی به همین دلیل هم تماسی نگرفت تا چند ماه بعد - خلاصه فرصتی نشد تا ببینیم همدیگر را تا اینکه سه شنبه شب دعوتشان کردیم و شب خوبی بود. بدون اغراق جدا از کمی راجع به آشر و تز و ... حرف زدن، ما از برنامه ی GPS زکریا، مصاحبه tvo با رابرت فیسک و داستانهای انتخابات آمریکا و مقالاتی که من درباره ی تنش بین ایران و عربستان و شکل گیری داعش و ... خوانده بودم گفتیم و آنها از مصاحبه ی رشیدپور با تتلو و داستانهای به قول خودشان جالب "تتلی تی ها" که با دیگران و ... کاملا معلوم بود چنان درگیر فضای ایران شده اند -  که اساسا هم بد نیست و اتفاقا برای بازگشت به ایران و آماده شدن الزامی است - که از فضای اینجا جدا شده اند. آیدین گفت که داره حسابی آب به تزش می بنده و زیر ۲۰۰ صفحه تحویل میده و با اینکه آخرین بار محکم گفت تا پیش از ژانویه تمام خواهد شد حالا صحبت از ماه می هست و خلاصه اینکه تصمیم گرفته اند به سلامتی تا سپتامبر برگشته باشند به ایران تا آیدین کارش را شروع کنه.

این هفته باید جدا از نهایی کردن مقاله ای که برای چاپ به ویژه نامه ی دانشگاه ساسبری می فرستم کار کنم، فوتبال و فیلم ببینم، ورزش و زبان شروع کنم و البته جدا از تلفن ها و ایمیل هایی که حسابی عقب افتاده اند و مقالاتی که بابت گروه مطالعاتی آدورنو با کریس قرار گذاشته ایم بخوانم که از شنبه ی هفته ی بعد شروع می شود.

تو هم جدا از سفارش GB و کارهای تلاس، قراره با ورزش و یوگا و کتاب خبرنگار کانادایی که از افغانستان گزارش داده را ادامه میدهی.

هفته ی دوم سال خواهد بود و قراره که آماده ی Derail کردن روند گذشته و ریل گذرای مجدد شویم به سلامتی.
   

هیچ نظری موجود نیست: