۱۳۹۴ مرداد ۲۲, پنجشنبه

هشدار برای کار اصلی

پنج شنبه صبح هست و یک روز آفتابی اما در تابستان خنک امسال روز چندان گرمی نیست. تو که دیروز عصر از شدت خستگی و فشار غیر معمول کارها بابت اخراج جو در چند روز گذشته میگرن و سردردت حسابی اوج کلافه ات کرده بود بخاطر مسکن هایی که خورده بودی کمی دیرتر از خواب بیدار شدی و حالا داری نهار امروز را درست می کنی و آماده رفتن سر کار میشوی. من هم بعد از اینکه تو را برسانم بر می گردم خانه و از اینجا میروم به کلی مطابق این چند روز گذشته تا نسخه اول مقاله ی آدورنو را که به احتمال زیاد امروز تمام میشود نهایی کنم و تازه کار روی بازخوانی و بازنویسی اش را از فردا شروع. مامانت هم خواب هست و با توجه به کوچکی خانه و خوابیدن روی مبل امکان بیدار نشدن در صبح های زود را ندارد،‌ بعد از اینکه ما برویم البته دوباره می خوابد و کار بخصوصی در طول روزها نمی کند جز کمی سریال دیدن و عصر ها کمی ورزش کردن که البته به قول تو همین که بعد از مدتها کمی استراحت بکند کافی است.

سه شنبه عصر که کیارش آمد تا کمی با هم ورزش کنیم دوباره درد سراغ زانوی چپم آمده و باعث شده هر چند به لحاظ غذایی روی برنامه پیش میروم اما از نظر ورزشی کار فعلا تعطیل شده درست مثل خواندن زبان آلمانی که اساسا باید از ابتدا شروع کنم.

امروز عصر هم بعد از کار، با کیارش و آنا در ال کترین قرار داریم چون کیارش دوست داره که آنا را ببره آنجا و اهل تنها رفتن نیست. از کتابخانه بر میگردم و همراه مامانت احتمالا دنبال تو میایم و شب دور هم خواهیم بود. فردا شب هم مهمان منزل نادر و مهناز هستیم.

مامانم هم رفته پیش مادر و خدا را شکر داره به همشون خوش می گذره. خاله آذر هم آخر هفته از ایران بر میگرده و جمعشان تکمیل میشه.

با اینکه فکر می کردم تا پیش از امروز کار نوشتن اولیه را تمام خواهم کرد اما داستان خیلی پیچیده تر و سخت تر از آنچه که انتظار داشتم رفت جلو و هشداری شد برای کار اصلی تز نوشتن. امیدوارم با این حال این وقت طولانی و تلاشی که برای نوشتن چنین متن سختی کردم به جایی برسه و کلا همه چیز بیهوده نبوده باشه.
 

هیچ نظری موجود نیست: