۱۳۹۴ مرداد ۱۹, دوشنبه

انتباه

دوشنبه دهم آگست صبح پس از رساندن تو به تلاس و رفتن به کلی برای گرفتن جای مورد علاقه ام در آروما هستم تا چای بگیرم و برگردم سر کار نوشتن.

اما دلیل اصلی نوشتن این پست تنها و تنها این نکته است که می خواهم ثبت کنم که باید و خواهم شروع کردن را از امروز و حالا. درس منظم، نوشتن منظم، خواندن با برنامه، خوانش متون خارج از درس مثل رمانهایی که نخوانده ام و نیمه تمامند و آغاز نشده اند، آلمانی، مقالات روز که مدتهاست دپو شده و شاید از ارزش هم خارج، ورزش و نظم و کار و زندگی.

دهم آگست هست و بی هیچ بیش و کم آغاز کرده و خواهم کرد.

ویکند را هم نسبتا شلوغ و خوب گذراندیم. شنبه صبح رفتیم درک هتل و از آنجا من به ربارتس و تو و مامانت به خرید برای مهمانی شب که مارک و اوکسانا و رجیز آمدند و به شدت از خورش های ایرانی و دست پخت مامانت لذت بردند. گل زیبا و شراب خوبی که اوکسانا و رجیز آوردند و مهر و محبتی که در کلام و رفتارشان بود و البته مارک که با دستی به پس و پیش - مطابق معمول - آمد و شب خوبی را داشتیم. یکشنبه از قبل قرار بود که با ریک و بانا به موزه ی آقا خان برویم اما چون کار من پیش نمیرود و حرکت لاکپشتی نوشتنم کاملا قفل شده من به کتابخانه رفتم و شما چهارنفر به موزه که خوش هم گذشته بود.

غروب که آمدم خانه با اینکه همگی خسته بودیم اما به خواست تو رفتیم و چرخی در محله ی های پارک زدیم تا مامانت خانه های آن اطراف را ببیند و شامی در یکی از پیتزایی های ایتالیایی رانسس ویل خوردیم و تا رسیدیم خانه ساعت از ده گذشته بود که تو در جریان چندین ایمیل عجیب کاری قرار گرفتی و با توجه به داستانهایی که روز جمعه در ونکوور اتفاق افتاده بود حدس زدی که احتمالا مدیرعامل تلاس استعفاء داده. امروز که رسیدی سر کار بهم زنگ زدی که سندی از شدت گریه و ناراحتی بابت استعفاء جو ناتالی در ویکند هنوز چشمانش قرمز هست و البته تو هم کلی ناراحت شدی. نه بابت اینکه همکار نزدیک جو هستید و رابطه ی خوبی در محیط کار برقرار است که بابت بازگشت رئیس قبلی "درن" که علاوه بر بی نظمی اساسا آدم به شدت خودخواه و بی فکری است خصوصا برای کارمندان تورنتو چون هرگز توجه ای به اختلاف ساعت و امکانات و... نداره. در اینترنت که نگاه کردم دیدم که درآمد جو و درن طی سالهای گذشته از سالی ۶ میلیون به بیش از ۱۲ رسیده و می توان حدس زد که بخشی از داستان اینجا پنهان شده. اما جدا از خوبی و بدی آدمها که اساسا بی ربط به موضوع هست، کلا نمی توانم درک کنم که چطور حقوق کسی سالانه در چنین میزانی تعریف شده و خیلی هم عادی نسبت به موضوع حرف زده میشه. نه در گوشه و کنار دنیا که در گوشه و کنار هر محله ای کنار چشم خودت نیازمندانی می بینی که بعضا بسیار از تو شایسته ترند و البته تنها نقطه ی اشتراک و عمومی بودنتان در بدهی های دولت است.

جدا از این داستان که تاثیرش را به زودی در روند زندگی ما هم خواهد گذاشت اما می خواهم از امروز بگویم که روز آغاز انتباه تن است برای بیداری روح. روز دهم آگست که امیدوارم روز حقیقی آغاز تازه ام باشد.
  
 

هیچ نظری موجود نیست: