۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه

این رخداد من است

دوشنبه را با هم دنبال کاری دانشگاهی مون رفتیم. می خواستی با جودیت حرف بزنی بابت GA  و یا RA در تابستان و من هم در کتابخانه کار داشتم. اما بعد از اینکه همدیگر را در دفتر اوسپ دیدیم بهم خبری را دادی که باورم نمیشد. گفتی از چند روز پیش که در رم بودیم ایمیل از FGS و سندرا که مسئول اسکالرشیپ ها هست گرفته ای که داره روی OGS از دست رفته ی امسالت کار می کنه و گفته که تونسته درستش کنه اگر که بتونی برایش نامه ای که اوسپ چند ماه پیش فرستاد و گفت از اول این ماه بلاک روی حسابت را بر میداره ببری چون دانشگاه پول تو را دریافت کرده و هنوز فرصت هست که بجای پس فرستادنش به OGS در طی تابستان بهت آنچه که حقت بود و ازت گرفته بودند پس بده. با جودیت هم که صحبت کرده بودی بهت همین را گفته بود اما از آنجایی که خیلی بابت این داستان در چند ماه گذشته ناراحت شده بودیم و پیگیری ها هم نتیجه نداده بود کلا صبر کرده بودی تا قطعی بشه و بعد بهم بگی. متاسفانه نامه را پیدا نکردیم اما به هر حال حدس میزدیم که در فایل اوسپ تو موجود باشه. البته نبود اما گفتند مسئول پرونده احتمالا رکوردش را داشته باشه. اما از آنجایی که دوشنبه روز جلسه ی تمام کارکنان دانشگاه بود همه چیز ساعت ۱۲ تمام میشد و خلاصه کار به ایمیل و فردایش کشید که دیروز بود و همه چیز درست شد. Unbelievable
 دوباره یک داستانی مثل ۵ سال پیش که از اوسپ برای من ایمیلی به اشتباه آمد و حسابی برای یک لانگ ویکند از نگرانی اینکه پولی در همین اول کار نداریم برای خرج و اجاره و ... پوستمان را کند تا دوباره بعد از لانگ ویکند خبر دادند اشتباه شده. هر چند موقعیتمان اینبار خدا را شکر خیلی متفاوت است اما به هر حال تو را بابت قسط اول بدهکار دانشگاه کرده بودند و از آن گذشته اسکالرشیپی که حقت بود را ضایع. قبلا قرار بود با بخشی از این پول به آلمان برویم و من مدتی بمانم و آلمانی بخوانم. حالا البته برنامه عوض شده و تصمیم دارم تمام انرژیم را برای زودتر تمام کردن تزم بگذارم اما این چند ماه خیلی ناراحتمان کردند و در نهایت هم اگر تلاش سندرا نبود اساسا موضوع منتفی شده بود. فعلا باید صبر کنیم تا همه چیز آنطور که گفته اند پیش برود.

دوشنبه سر راه برگشت به خانه کیف آیدا را هم بردیم و بهش دادیم که کلی خوشحال شد و گفت که حداقل ۱۰۰۰ یورو به نفعش شده. واقعا چقدر سخت است که زندگی آدم به کیف و کفش و ... تعریف شود چون هیچ دلخوشی و مایه ی درونی در زندگی پیرامونیش پیدا نکند. شب با هم بخشی از فیلم به نظرم ضعیف Mr Turner را دیدیم که اتفاقا خیلی هم انتظار آمدنش روی DVD را داشتم.

اما دیروز تماما به برنامه ریزی برای مهمترین Event این سالها در نگاه و دل و افق وجودیم گذشت. شب تولد ۳۶ سالگی تو که به سلامتی به این سطح وارد شدی و هر چند به شکل خرافاتی اما در هر حال بابت حرفی که سالها پیش یک احمق به تو زده بود و همواره مرا نگران کرده بود و می کرد منتظر ورودش بودم. به سلامتی رسید و به سلامتی جشنش را گرفتیم و ادامه خواهیم داد تا جاودانگی همیشگی عشقمان. این رخداد، Event من و این Event رخداد من است.

صبح بعد از اینکه تو را رساندم رفتم و کیک کوچکی برای شب گرفتم، قفلی برای زدن به تابلوی عشق در دیستلری درست جنب ال کترین که قرار بود شام را با هم آنجا با جامی شراب و به میمنت تولدت صرف کنیم و یک گلدان ارکیده ی خوشرنگ و چند بادکنک و کارتی که امروز صبح برایت نوشتم و در کیفت گذاشتم تا وقتی که رسیدی سر کار بازش کنی و بدانی که چقدر خوشبختم از اینکه مرا در کنار خود همراه کرده ای و مرا انتخاب نموده ای، ای جاوادان روح و عشق و نور دیدگانم، ای زیباترین اتفاق حیاتم و ای معنا و ریشه ی وجودم.

امروز به عنوان خوشبخترین مرد عالم بیدار شده ام و هر روز چنین خواهم کرد تا لحظه ی آخر که البته آخری نیست برای من و تو و مایی که در عشق غریق ایم و در درگاه الهه ی مهر و جاودانگی نشان عشق بر دل نهاده ایم.

تولدت مبارک، تولد ما، تولد من. من دیگر بار زاده شده ام و اما این بار برای همیشه زنده ام در کنار تو.
   

هیچ نظری موجود نیست: