۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

کوچه های فلورانس

صبح روز اول در فلورانس هست. دیروز حدود غروب بود که از میلان رسیدیم اینجا. استفانو که اتاقی در خانه شان برای دو شب گرفتیم لطف کرده بود و آمد ایستگاه قطار دنبالمون. بعد از اینکه رسیدیم و با بتی همسرش و گربه هایشان آشنا شدیم برای دیدن رودخانه و کلیسای جامع و کوچه های مرکز شهر با اتوبوس راهی یکی از عجیب ترین، تا حدودی غم انگیز اما با شکوه ترین قسمت های تاریخ شدیم. زیبا و به قول تو رویایی! خصوصا با نوای موسیقی زنده که از گوشه و کناری نواخته میشد. کلیسای جامع که گویی به کارت پستال شبیه بود و اما کوچه های سنگی با ساختمان های بلند قرون میانه و برج های رنسانسی که کاملا احاطه شده بود. پر از مجسمه های شخصیتهای معروف از دانته و ماکیاولی گرفته تا داود نبی و ...

تا بسیار دیر وقت راه رفتیم و آنقدر نشستیم به موسیقی نوازند های مختلف که در گوشه ای بساط کرده بودند گوش دادیم که زمان مناسب برای شام را از دست دادیم و این شد که با خستگی تمام - تو پا درد و من کمر درد - بعد از کلی پیاده روی رسیدیم به جایی که تاکسی بود و از آنجایی که دیگر توانی نداشتیم با تاکسی راهی خانه شدیم که دور از مرکز شهر است. الان هم ساعت ۹ صبحه و من حمام کرده ام و منتظرم تا تو بیدار شوی و بعد از صبحانه بزنیم بیرون.

اما خود شهر و اهالی اش به نسبت میلان خیلی فرسوده تر و زار و نزارتر هستند. میلان را شهری بسیار زیبا و دلچسب دیدیم. البته احتمالا گرانتر و قطعا شلوغ تر و بزرگتر. پریروز که تنها روز کاملی بود که آنجا داشتیم به کلیسای جامع رفتیم و بعد از حدود دو ساعت در صف ایستادن بلیط گرفتیم و از داخل کلیسای بسیار باشکوه میلان، موزه اش و اطراف آن و خصوصا از روی بام شهر را دیدیم. در خیابان های اطراف چرخیدیم و تو عینکی که همیشه در نظر داشتی را پیدا کردی و خریدیم. تا آخر وقت در مرکز شهر راه رفتیم و از محله هایی که همکارانت بهت پیشنهاد داده بودند دیدن کردیم. از فروشگاه کم نظیر پک که بیشتر به بوتیک می مانست تا محله ی بررا که فوق العاده بود. شب در رستورانی که اساسا اسمش موزارلا بود تو یک بشقاب پنیر با ریحون و روغن زیتون گرفتی و من یک پیتزا و تا برگشتیم خانه و خوابیدیم ساعت نزدیک یک بامداد بود.

فردایش که دیروز باشه رفتیم به خیابان دیگری که بهمون گفته بودند حتی با اینکه اهل خرید و فشن و مد نیستید بروید چون میلان است و مد و دیزاین رفتیم به مونت ناپولی و هر چند به قول تو کلا مردم شهر خوش تیپ و با کاراکتر هستند اما آن خیابان چیز دیگری بود. تمام خانه های آن مختص به مارک ها و دیزاینرهای معروف بود و فروشگاه ها که در واقع خانه بودند و نه بوتیک. خلاصه بعد از کلی قدم زدن دوباره به منطقه ی مرکزی شهر برگشتیم قهوه ای خوردیم و کمی غذا گرفتیم برای دو ساعتی که در قطار هستیم و به سمت فلورانس برای نهار.

کلید خانه را طبق قراری که با ریتا داشتیم همان ساعت ۲ که آمد بهش تحویل دادیم و خودش از تمیزی و عدم استفاده از بسیاری از چیزها جا خورده بود. با اتوبوس راهی ایستگاه مرکزی شهر که ایستگاه قطار بود شدیم و آمدیم فلورانس. امروز اما بعد از اینکه تو از خواب بیدار شدی - واقعا خسته ایم چون دیروز طبق دستبندی که داری نزدیک به ۱۴ کیلومتر فقط راه رفتیم و تازه کلی کار دیگه هم کردیم - قرار هست به قسمت مرکزی شهر برویم. البته برخلاف میلان کسی در اینجا انگلیسی بلد نیست و کارمان کمی سخت است. نکته ناراحت کننده اما اینکه از قرار برای رفتن به موزه ی اصلی که آثار میکل آنجلو را داره مثل موزه ی داوینچی در میلان و احتمالا موزه های اصلی در رم باید از ماه قبل بلیط می گرفتیم و گرنه رفتن به داخل موزه امکان پذیر نیست. به قول تو حیف می شود که این همه راه را بیایی و دیدن این موزه ها امکان پذیر نباشه.

امروز که بخاطر دوشنبه بودن اکثر موزه ها و خصوصا گالری فوتزی uffizi gallery بسته هست. احتمالا همان کلیسای جامع Dumo برویم و از آن بالا هم شهر را با سقف های سفالی اش ببینیم. کمی در بازارش قدم بزنیم و احتمالا به خانه ی میکل آنجلو سری بزنیم تا فردا که ببنیم می توان به موزه رفت یا نه.
  

هیچ نظری موجود نیست: