۱۳۹۳ تیر ۱۰, سه‌شنبه

مهمترین دهه زندگی

با اینکه تمام روز را با درد پنهان و آزار دهنده کمر سر کردم اما از آنجایی که هر دو دلمان می خواست که در این روز تعطیل که چندین و چند مناسبت مهم برامون داره خوش باشیم و کارهای ویژه بکنیم همه چیز را تا جایی که میشد خوب پیش بردیم.

اول از همه که تولد ۴۰ سالگی من هست و البته سالگرد عروسی ما که درست چند شب پیش از مهاجرت به استرالیا بود و در نیمه تابستان گرم بارانی بارید دیدنی. درست مثل امروز صبح وقتی که رفتیم و در پارک پیش از گرم شدن هوا و خوردن صبحانه ی فرانسوی در خانه خودمان کمی قدم زدیم و در آخر یک باران کوتاه اما تند بارید. بعد هم که روز ملی کاناداست اما فرقش با هر سال دیگه اینه که من و تو هم کانادایی شده ایم. خلاصه که مناسبت کم نداشتیم. این بود که بعد از پیاده روی در پارک و برگشتن خانه و *فرنچ تست* بی نظیری که درست کرده بودی کیک تولدم را به سفارش من درست گذاشتی در فر تا مرحله ی اولش کار درست بشه و بعد از یک ساعت که این قسمت تمام شد با هم دو تایی رفتیم موزه ROM دیدن نمایشگاه شهر ممنوعه در چین باستان که خوب بود. چند نکته داشت که خصوصا خیلی جالب و خاص به نظر رسید. از جمله ممنوعیت عبور در شب ها و ممنوعیت حرف و عطسه و سرفه در یکی از ساختمان های اصلی در حضور امپراتور و ممنوعیت رنگ زرد جز برای خاندان سلطنتی و قوانین خاص درباره ی همسرها و سربازان و حیوانات و ... که به هر حال زندگی را از هر نظر سخت و ممنوع کرده بود برای قرن ها. اتفاقا یکی از امپراتورها که شاعر هم بوده در یکی از شعرهایش گفته بود که حاکم بودن و حکومت کردن خیلی سخته!

بعد از دیدن نمایشگاه - کاری که می خواستم در روز تولدم به عنوان یک کار خاص کرده باشم- رفتیم بار جک استور و کمی فوتبال در جمع بلژیکی ها دیدیم و بعد هم یک سر به بی ام وی زدیم و من دو تا کتاب خریدم - البته تو به عنوان یکی دیگر از کادوهای تولدم خریدی- و برگشتیم خانه تا الان که ساعت نزدیک ۸ و نیم هست و آفتاب حسابی در آسمان می درخشد و من منتظرم تا نیم ساعت دیگه کیک تولدم را دو تایی با هم با چای و خنده برش بدهیم و جشنمون را کامل کنیم.

اما اینکه خیلی به فال نیک گرفتم که تو کیکم را درست کنی به چندین دلیل بود. با اینکه بارها برایم کیک تولد درست کرده ای اما به یاد برخی روزهای سخت که داشتیم مثلا یکی از سالهای نه چندان دور در سیدنی که دیروز بهم یادآوری کردی که حتی پول خرید یک کیک کوچک را هم نداشتیم و در نهایت یک شیرینی دانمارکی خریدیم و دوتایی با هم با خنده و بوسه و عشق تولدم را جشن گرفتیم و همه و همه به کنار، به فال نیک می گیرم چنین اتفاقی را به این دلیل که آخرین بار ده سال پیش که تو برایم چنین کیکی را درست کردی و دهه ی ۳۰ سالگی را عالی و بی نظیر پشت سر گذاشتم. حالا دهه ی ۴۰ را دارم که بسیاری از کارهای نکرده را شروع و کارهای نیمه تمام را تکمیل و کارهای بی فایده را رها کنم. عادتهای بهتر را کسب کنم و خصلت های نیک را ادامه دهم و عادت های بیجا و خلقیات مضر را ترک. خلاصه که دهه ی بسیار بسیار مهمی است و چه بسا که مهمترین دهه ی زندگیم باشد و آرزو می کنم لحظه به لحظه اش در کنار تو بهترین ها را با هم تجربه کنیم.

اما از فردا مرحله ی اول تغییرات بصورت بطئی اما مانا آغاز خواهد شد. برای این مهم تنها و تنها با یاری و کمک تو قادر خواهم بود که درست، انسانی و دقیق حرکت کنم. پس به سلامتی تو و زندگی زیبا و روح مشترک و عشق جاودانمان آغاز خواهم و خواهیم کرد.

هیچ نظری موجود نیست: