۱۳۹۳ تیر ۲۹, یکشنبه

بیمار شده ام

تمام دو روز ویکند را بابت مهمانی پیش زایمان نسیم درگیر بودی و عملا جز صبح دیروز که با هم رفتیم درک هتل برای صبحانه پیش یکدیگر نبودیم. دیروز که رفتی دنبال نسیم و مادرش و سروناز تا برای خرید ببریشون کاستکو و بعد هم کمکشان برای مهمانی امروز و وقتی آمدی ساعت از ۸ هم گذشته بود و امروز هم بعد از اینکه صبح به یکی دو کار شرکت با لپتاپ و ایمیل رسیدی رفتیم دنبال کیارش که از ایران آمده بود و مجله و کتابی که مامانت برایم فرستاده بود را گرفتیم و صبحانه ای با هم در اینسومنیا خوردیم، من رفتم ربارتس و تو هم رفتی مهمانی نسیم تا ساعت ۷ که برگشتی خانه.

اما من که این ایام و این روزها و چه بسا از مدتها قبل کاملا بی انگیزه، بی حوصله، بی حال و تا حدی هم افسرده شده ام با سردرد های تقریبا هر روزه سر می کنم و جز اینها هیچ کار دیگری نکرده و نمی کنم. نه ورزش و نه زبان و نه درس و نه مطالعه و نه تفریح و نه هیچ چیز دیگری. خیلی بد شده ام و خیلی به خودم و قابلیت هایم و در نتیجه به زندگی مون دارم بد می کنم. اما مثل بیمارهایی شده ام که هیچ واکنشی به رویه و سویه صحیح زندگی ندارند. بیمار شده ام. امیدوارم موقتی باشد و کاری کنم. نمی دانم چه مرگم شده است. تو را هم نه تنها نگران که دارم خسته می کنم. تو هیچ نمی گویی اما قابل درک و فهم است. خسته شده ام و خسته ات می کنم. می دانم و نمی دانم که چرا هیچ نمی کنم.



هیچ نظری موجود نیست: