۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

درس خواندن


اگر بگم که حتی وقت نمی کنم که بیام اینجا و چیزی بنویسم می دونم که باور کردنش سخته اما چون تو هم مثل من از صبح تا نصف شب درگیر درس خواندن هستی باور می کنی چی میگم.

صبح ها بعد از صبحانه تا آخر شب و نیمه شب هر دو داریم درس می خوانیم. خیلی پرفشار و سخت شروع شده و هر دوتامون هم از برنامه هامون حسابی عقب هستیم. اما جالب اینه که از این چالش و سختی لذت هم می بریم.

الان که دارم اینها را می نویسم پنج شنبه ساعت 10 شب هفتم اکتبر هست. من هم دیشب و هم پریشب نزدیکهای 4 صبح بود که خوابیدم. البته پریشب به دلیل سرماخوردگی نمی تونستم درست نفس بکشم اما دیشب برای آماده کردن "پرزنتیشن" درس آرنت تا 4 داشتم کار می کردم. تو هم تا 1 روی مبل نشسته بودی و داشتی درس "فدرالیسم" را می خواندی.

هفته ی پیش تو نتونستی بخاطر سرماخوردگی بری کلاس و درس این هفته من. البته من برای درس آرنت و ارایه مبحث Labor & Work داشتم وقت بیشتری هم می گذاشتم. کنفرانس بدی نشد. بخصوص که بچه ها متن را نباید می خواندن و قرار بود فقط قسمت Action را بخوانند و این پیشنهاد من بود که کلا این دو فصل را "درس" بدم. بد نشد و استاد که خیلی راضی به نظر می رسید.

تو هم امروز که از کلاس "کینگ ستون" برگشتی گفتی که آخر کلاس صدات کرده و گفته متوجه ی تلاش زیادت برای درگیر شدن در مباحث و کار زیادی که داری می کنی شده اما به نظرش چون پس زمینه ات علوم سیاسی نبوده کمی در زمینه ی تحلیل هایت باید بیشتر کار کنی تا تخصصی تر بشه. تو هم بهش گفتی که اصلا برای همین آمده ای در این مقطع و خلاصه قرار شده برایت هر هفته چند دقیقه ای وقت اضافه بگذاره تا هر متنی را بطور تخصصی تحلیل کنید.

خلاصه که این روزها داستانمون شده شبانه روز درس خواندن اما به قول تو جالب شده. این جوری تجربه اش نکرده بودیم.

هیچ نظری موجود نیست: