۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

واترز سبز


امروز سه شنبه 21 سپتامبر هست. ساعت 7 صبحه و من دارم کارهام را می کنم تا برم دانشگاه کلاس "مکتب فرانکفورت و بنیامین" که در تمام طول سال برگزار میشه و ترمی نیست. تو هم خواب و بیدار در تختی و داری پا میشی برای صبحانه درست کردن. دیشب ساعت نزدیک یک بود که خوابیدیم. داشتیم درس می خواندیم و تازه تمام هم نکردیم. اینجا داستان درس خواندن خیلی از سیدنی - که کلا همه چیز آسانتر و راحتتر میره جلو و زندگی هنوز خیلی قابل تحمل تر هست- سختتره.

من روزهای سه شنبه، چهارشنبه و پنج شنبه کلاس دارم و تو بجای سه شنبه ها جمعه ها را باید بری دانشگاه. خلاصه سه روز در هفته میریم برای 4 درس و من در آخر تز هم باید بنویسم. با اینکه خیلی پر فشار و سخت به نظر میرسه اما هر دو از این به چالش کشیده شدن خوشمان آمده.

تنها نکته ی دیروز که هر دو مجبور بودیم برایش بریم دانشگاه - با اینکه دوشنبه بود- جلسات اسکالرشیپ دولتی اینجا بود به نامهای OGS و SSHRC که آخرش فهمیدیم فعلا شامل حال ما نمیشه. نمی تونیم اقدام کنیم به واسطه ی تفاوتهای بین دو سیستم. اما از سالهای بعد باید حسابی بابت گرفتن این اسکالرشیپ ها جدی باشیم و شرایط مون را ارتقا ببخشیم.

در حال حاضر اوضاع مالی مون خیلی خرابه. روی هم نزدیک 100 دلار داریم و تازه بهمون خبر داده اند که باید اجاره ی سپتامبر را هم بدیم و اشتباه شده که فکر کرده ایم تا اکتبر اجاره را پیشاپیش داده ایم. خلاصه که منتظر وام OSAP تو هستیم که باید بره برای اجاره مون.

اما تا دیرم نشده از شنبه شب بگم که عالی بود. بخصوص تو خیلی لذت بردی. من هم باورم نمیشد که دارم راجر واترز را زنده گوش می کنم اما به هر حال برای تو خیلی هیجان بخش تر بود. آلبوم دیوار را اجرا کرد که برخلاف همیشه جلوه های ویژه اش عالی بود. اما به هر حال آلبوم را حفظ بودم با کلی خاطرات از دوران نوجوانی و دوستان و ... و البته اینکه این آلبوم را به شیراز بردم و بخصوص افشین خدابیامرز خیلی باهاش حال کرد.

نکته ای که من و تو را خیلی متاثر کرد عکسهایی بود که در ابتدا و میان برنامه از کشتگان دور دنیا نشان داد و این وسط کلی عکس از بچه های ایران و کشته شدگان سبز. از ندا و سهراب گرفته تا فرزاد کمانگر و حتی فریدون فرخزاد. شب خیلی ویژه ای بود و با این داستان خیلی خاصتر هم شد.

آخر شب برگشتیم خانه و چیزکی خوردیم و خوابیدیم و تمام یکشنبه را به درس خواندن و تمیز کردن خانه و البته استارت ورزش کردن در سالن ساختمان گذراندیم.

دوشنبه هم که تقریبا تمام روزمان رفت بابت جلسات اسکالرشیپها. تو در دانشگاه خودت و من هم در یورک.

خب! گویا درس خواندن اینجا همانقدر متفاوت با سیدنی هست که ایران با سیدنی. اینقدر گرفتار و نگران کننده هست که اصلا وقتی نکرده ایم به بی پولی مون در حال حاضر و در سال آینده فکر کنیم. خدا بزرگه و فعلا باید تمرکزمون را روی درست پیش بردن درسهامون بذاریم تا بعد ببینیم چه کار می تونیم بکنیم برای کار و زندگی و درآمد.

فعلا که همه چیز عالیه و حداقل باید هر کدوممون هفته ای دو تا کتاب بخوانیم و البته یاد بگیریم و بنویسیم و ... که اینها هیچ ارزشی نخواهد داشت اگر لذت از یادگیری شان نبریم.

هیچ نظری موجود نیست: