۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

پایان هفته ی اول


شنبه 18 سپتامبر ساعت یک ربع به هفت عصر هست. داریم کارهامون را می کنیم تا دوتایی با هم بریم کنسرت راجر واترز!

تو بلیطهای این کنسرت را که قراره آلبوم دیوار پینک باشه از سیدنی خریده بودی و به قول خودت چون می دانستی وقتی بیایم اینجا پولی برای این کارها نخواهیم داشت آنجا نزدیک به 300 دلار دادی و بلیط اینترنتی گرفتی. قربون تو برم من که این قدر به فکر همه چیز و بخصوص چیزهای مورد علاقه ی من هستی.

تمام امروز را کار کرده ای و من کار بخصوصی نکردم. تو با مهناز رفتی "کاسکو" و عضو آنجا شدی تا خرید مایحتاج خانه را به کمترین حد از هزینه ی مالی برسانی. بعد از اینکه برگشتی هم تا همین الان روی پا داشتی آشپزخانه و خریدها را مرتب می کردی. من هم کمی درس خواندم اما خیلی نه.

دیروز هفته ی اول دانشگاه را با هم تجربه کردیم. من که از محیط دانشگاهم کلا دلزده شده ام اما در عوض درسها و کلاسها را دوست داشتم. در مورد تو داستان تا اندازه ای برعکس بوده. کلاس تاریخ اندیشه ی سیاسی که با بلت گرفته بودی را به دلیل حجم کار با صلاحدید خودش برای یعد گذاشتی. باید 13 کتاب کامل می خواندی و تحلیل می کردی. این تغییر کلا باعص شد بعد از ملاقات های چندباره در طول هفته با بلت به اینجا برسی که شاخه ات را برای این مرحله از علوم سیاسی به اندیشه ی سیاسی تغییر دهی تا زیربنای تئوریک خوبی برای خودت در طول این سال بسازی.

من هم خوشبختانه به نظر میرسه که می تونم کلاسهای مورد علاقه ام را که پر شده بود بر دارم. با استادانش صحبت کردم و فعلا که قبول کرده اند.

این هفته در ضمن متوجه شدیم که احتمال گرفتن اسکالرشیپ دولتی خیلی خیلی سختتر و کمتر از آنچیزی بود که فکر می کردیم و داستانش مثل کنکور دادن در دهه های پیش در ایران هست. گویا چندین بار باید اقدام کنی و شاید در یکی از سالها بگیری و شاید هم اصلا نه. سال گذشته از دانشگاه تو تنها 30 درصد گرفته اند و یکی از شرایطش اینکه باید معدلت بالای 80 از 100 باشه.

خب! تا دیر نشده بریم و فردا می نویسم که چه شد و چه کردیم.

هیچ نظری موجود نیست: