۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

دوباره رسیدیم به 21


حالا چه خرافات باشه و چه یک بازی سرگرم کننده باز هم تو به داستان عدد 21 ایمان آوردی. امروز بیست و یکم بود. پول وام تو رسید و برای اجاره خانه و خرج و مخارج مون تا دو سه ماهی جای نگرانی نگذاشت.

من هم بعد از ماهها بلاخره توانستم در درسهایی که می خواهم ثبت نام کنم و واحدهایی را بر داشتم که گفته بودند پر شده و امکانش نیست که به من برسه.

اما تا یادم نرفته یک چیز خنده دار بگم که در واقع تو بهش اشاره کردی. دو روز پیش که داشتیم در خیابان "بلور" در محلمون قدم میزدیم و کتاب "دوتوکویل" تو را با هزارتا حساب کتاب خریدیم که؛ حالا چقدر دیگه پول داریم و اجاره را چکار کنیم و ... دیدیم که کلی عکاس دم در وردی هتل محلمون جمع شده اند که سر و کله ی کوین اسپیسی و بعدش رابرت دنیرو پیدا شد که به اتفاق بسیاری دیگه برای جشنواره ی تورنتو آمده اند اینجا. تو گفتی ما را ببین یه دستمون به پس و یکی به پیش در محلی زندگی می کنیم که کوین اسپیسی و دنیرو اقامت می کنند. واقعا!

امروز شبنم از ایران بهت زنگ زده بود و کلی از رضا نالیده بود و آخرش بهت گفته که با رضا هم حرفهاش را زده و قصد داره جدا بشه. از طرفی هم بهت گفته که دوست مشترکتان پرستو که در بریزبین هست گویا سرطان گرفته و خلاصه حسابی ریخته بودی بهم وقتی که رسیدم خانه.

با اینکه کلی با هم حرف زدیم اما آخرش هم سردردت شروع شد و با خوردن دوتا قرص رفتی و یکی دو ساعتی دراز کشیدی. فشار درسها و نگرانی کارهامون در کنار این اخبار ناراحت کننده دیگه رمقی برای بخصوص تو نگذاشته بودند. تا همین الان که دارم اینها را می نویسم و ساعت چند دقیقه ای مانده تا 12 شب داشتیم درس می خواندیم و من که در همان صفحه های اولیه ی پیشگفتار پدیدارشناسی روح جا ماندم و تو هم کار درسی ات را تمام نکردی.

امشب که یک حساب کتاب سر انگشتی کردم دیدم که برای هر هفته حداقل 300 صحفه باید ریدینگ خودمان را بخوانیم و هیچ انتظاری هم برای خواندن متون اضافی نداشته باشیم. این در حالیه که به قول تو اگر یک هفته را ایده آل ببریم جلو حداکثر نصف این مقدار را خواهیم خواند.

هیچ نظری موجود نیست: