۱۳۹۴ آبان ۱۹, سه‌شنبه

Neither Oblivion nor Fear

این چند روز هوایی عالی به نسبت این ایام از سال داشته ایم. جمعه بعد از اینکه تو را رساندم رفتم دانشگاه و کلی انرژی گذاشتم تا مفاهیم اصلی مقاله ی انگلس را برای بچه ها جا بندازم چون مقاله ی دومی که باید قبل از تعطیلات میان ترم بنویسند راجع به این نوشته هست. شنبه صبح صبحانه ای سه نفری خوردیم در Kitchen Harvest  و من به کتابخوانه رفتم و تو و مامانت هم دنبال کارهای خودتان و شب هم فرشید و پگاه مهمون ما بودند و مامانت که دو مدل خورش براشون درست کرده بود حسابی و تو هم دسر خاص خودت را درست کرده بودی که گلابی کاراملایزد شده با بستنی بود خیلی بهشون حال دادید و خیلی هم شب خوبی شد. من اغلب شنونده حرفهای فرشید بودم که راجع به کارش و کتاب جدیدی که خوانده بود و به شدت تئوری توطئه اش را تقویت می کرد و تو و مامانت هم با پگاه گپ زدید. شب خوبی بود و به همه خوش گذشت.

یکشنبه هم من ماندم خانه و شما رفتید بادی بلیتز و عصر را با هم بودیم و فیلمی که مامانت می خواست را برایش گرفتم و شما آن را دیدید و من هم کمی اینترنت گردی کردم. پل رودخانه ی مدیسون با بازی کلینت استوود و مریل استریپ که خاله فریبا به شدت باهاش همذات پنداری کرده بود و به مامانت گفته بود چند بار دیده و حتما اون هم ببینه و البته برایم قابل حدس بود که فیلم من نیست.

دیروز دوشنبه صبح هم در راه به سمت تلاس کمی راجع به مخارج و هزینه هامون حرف زدیم و نگران شدیم و بعد از اینکه تو را رساندم خودم رفتم کافه و تقریبا تمام روز را بابت نوشتن دو تا پروپوزال کنفرانس از طرف خودم و تو گذراندم. این چند روز با امیر یکی دوبار حرف زدم که خدا را شکر روحیه اش خوبه و از کارش راضی و صاحب بیزنس بهش گفته که اختیار کامل باتوست. روحیه و صداش خیلی خوبه و امیدوارم بعد از مدتها سختی و تنهایی کارش روز به روز بهتر بشه. خودم هم فردا وقت دکتر نچروپت دارم که قراره با هم بریم و به سلامتی از پنج شنبه زندگی و روش تازه ای را رقم بزنم.

تو هم به شدت کار داری و البته از اینکه سندی یک هفته درمیان این مدت باید به ونکوور بره خیلی ناراحت نیستی چون فرصت بیشتری بهت میده تا با مامانت باشی. بنده خدا خیلی از اینکه اینجاست خوشحال و راضی است اما به هر حال جدا از سختی ها و مسايل مالی و جهان و بابات که ایران هستند، تشویقش کرده ایم که بره دنبال کارهای فروش خانه اش و بیاد اینجا جایی برای خودشان دست و پا کنه.

و اما انتخابم برای تو شعری از آنا آخماتوواست:
Oh, there is a fire which neither Oblivion or fear dare touch...Anna Akhmatova

«آتشى برپاست كه نه فراموشى نه وحشت نمى تواند خاموشش كند». آنا آخماتووا

هیچ نظری موجود نیست: