۱۳۹۴ آذر ۵, پنجشنبه

تصویر غلط

این سه روزی که به دلیل مسافرت سندی از خانه کار کردی، شد بهانه ای برای من که کتابخانه نروم و درس نخوانم. البته دیروز و خصوصا امروز تمام مدت درگیر بردن و آوردن تو به آرایشگاه و بعد مطب کریس و یکی دو جای دیگه بودم از بس که کمردرد داشتی و راه رفتن و رانندگی هم برایت آسان نبود. دیروز هم البته به کارهای مشابه ای گذشت اما امروز خصوصا خیلی کمرت اذیت می کرد. خوشبختانه از مطب کریس که آمدی خیلی بهتر شده بودی. امشب مراسم تقدیر از زنان برتر کانادا بود و سندی برای دومین سال در لیست صد زن برتر بود و دوباره مثل سال قبل اصرار داشت که تو هم همراهش در مراسم و سر میز باشی چون به حق معتقده که تو یکی از اصلی ترین دلایل پیشرفت و انتخابش هستی.

خلاصه رفتن به چنین مراسمی احتیاج به خرید لباس و کارهای جانبی داشت که یکی دو روز پیش را در کنار کلی کار دیگه به خودشون اختصاص داده بود. از دیروز هم به سلامتی مامانت شروع به جمع کردن وسایل و بستن چمدانهایش کرده که بازار شامی شده یک یک وجب جای ما. اما خوب شد که این کار را از چند روز قبل شروع کرد چون دقیقه ی آخر حتما داستانی میشه برای خودش.

فردا به سلامتی آخرین جلسه ی کلاس این ترم را خواهم داشت و بعد از تدریس دو کلاس تا ۸ ژانویه جز تصحیح برگه ها که فردا قراره تحویل بگیرم کاری دیگه ای باهاشون ندارم. داشتم فکر می کردم که اگر احیانا کار طراحی لکچرها سال بعد به من داده بشه خیلی وقت گیر و - با توجه به برنامه ام برای اسکالرشیپ سوزان مان - صعب خواهد شد. برای همین بهتره خیلی بهش فکر نکنم و بابتش برنامه ریزی. شب هم قراره کیارش و آنا برای شام بیایند که خاله اش قول داده برایشان لازانیا درست کنه. خودمون که نخواهیم خورد اما برای ما هم قراره مامانت زحمت بکشه و خورش درست کنه بابت خداحافظی. البته چند روز آینده برایش برنامه های خوبی تدارک دیده ای اما به هر حال به سلامتی سه شنبه شب اول دسامبر راهی هست. امروز با مهناز قرار داشت و از انجایی که بنده خدا نادر زده ماشینشون را له کرده با قطار آمده بود پایین و با هم رفته بودند ایتون. ویکند هم که می خواهی ماساژ و استخر و ... ببریش و خلاصه قراره بهش حسابی برسی.

ساعت یازده شب هست و مامانت هنوز طبقه ی پایینه و استخر. من هم باید پول ماهانه ی مامانم را بفرستم و بعد از اینکه با مادر حرف زدیم،‌ برگه های فردا را آماده کنم و خوب.

سر شب قبل از اینکه به مراسم امشب بروی خاله فریبا از ایران برایت پیغام گذاشته بود که ۲ هزارتای دیگه از حسابی که باهاش داریم را برایش بفرستیم. هفته ی پیش ۳ هزارتا دادیم و هنوز ۳ تای دیگه بهش بدهکاریم. خوشبختانه پول داشتیم. همان بمباردیر که می خواستیم بابت پیش قسط خانه هزینه کنیم. احتمالا داستان خانه و پول جلویش بهم خواهد خورد و باید ببینیم که قسمت خواهد شد کاری کنیم و از این هزینه ی گزاف اجاره راحت شویم و یا نه. حالا این پول که لطف و کمک خاله فریبا بود و از مدتها قبل هم مانده. اما مشکل این بود که قرار باز پرداختش اینطوری و پر فشار نبود و از ان بدتر اینکه متاسفانه خانواده هایمان بار مالی کمی روی دوشمان نگذاشته اند. با هم که حرف میزدیم هم بهت گفتم که داستان اینکه فلانی اسکالرشیپ گرفته و فلانی کار خوب و کیترینگ هم می کنه و ... تصویر غلطی بهشان داده. تنها یک قلمش بدهی نزدیک به ۱۰۰ هزارتا به اوسپ هست و دهها چیز دیگه.
      

هیچ نظری موجود نیست: