۱۳۹۴ آبان ۱۱, دوشنبه

رنگ های پاییزی

دوشنبه ای نسبتا گرم و آفتابی برای اول ماه نوامبر. بجای کلی یا ربارتس در کرمای دانفورد نشسته ام چون ویکند کارهایم را نکردم و برگه ها تصحیح نشده رو به رویم نشسته اند. تصمیم گرفتم امروز را به تمام کردن این کار بپردازم و از فردا درس و آلمانی و ورزش را منظم دنبال کنم. از فردا! وعده ی همیشگی.

ویکند را به آرامی گذراندیم و بد نبود. شنبه صبح تو و مامانت رفتید دنبال کارهای شخصی و ماساژ و من ماندم خانه تا فوتبال ببینم، شب علی و دنیا آمدند و مرجان و دور هم بودیم و شب خوبی را داشتیم. یکشنبه هم بعد از اینکه مامانت را برانچ بردیم درک هتل، کمی تا ظهر در خیابان های اطراف گشتیم تا برگ ها و رنگ های پاییزی را ببینیم و از آنجا من ربارتس رفتم و شما هم برای خریدهای مامانت رفتید فروشگاه بی. کلی اضافه بار داره و خیلی هم علاقه ای به در نظر گرفتن مشکلات و هزینه های آن نداره. اما هر چه از رنگ های پاییزی شهر بگم، کم گفته ام که بی نظیر هستند.

شب که خانه می آمدم رفتم ایندیگو چون یک کارت تخفیف ده دلاری داشتم و علاوه بر کتاب دکتر فاستوس توماس مان یک رمان جدید هم که درباره اش خوانده بودم برای تو گرفتم. Us کار دیوید نیکولز که همان چند صفحه ی آغازینش را که دیشب خواندی خیلی خوشت آمد. از شنبه عصر برای اولین بار یک کمر درد بد سراغت آمده و با اینکه امروز قرار بود بری فیزیوتراپ اما وقت نداشت و کار به فردا کشید. یکی از دلایلش نشستن زیاد و یکی هم ورزش نامنظم هست - البته به نظر کارشناسی بنده - اما فردا که بری پیش کریس معلوم میشه که باید چه بکنی.

ماه نوامبر از دیروز شروع شد و برای این وقت از سال هوا همچنان خیلی مطبوع هست. هفته و ماه جدید آغاز شده و قراره که بنده هم آدم جدیدی بشم. 

هیچ نظری موجود نیست: