۱۳۹۴ آذر ۲, دوشنبه

حمایت صد در صدی

یک هفته ی گذشته کم داستان نبود اما جدا از بی حوصلگی من برای نوشتن و تردیدی که مدتهاست راجع به نوع و شیوه ی نوشته هایم در اینجا پیدا کرده ام،‌ علت اصلی این غیبت یک هفته ای سر درد و بی حالی مداوم ناشی از رژیم غذایی جدیدی است که باید برای پرهیز از تقریبا همه چیز می گرفتم. با اینکه خود پرهیز از لبنیات و گندم و جو و غلات و بسیاری چیزهای دیگه خیلی سخت نبوده اما سر دردی که ناشی از نخوردن مثلا قهوه - که خودش ایرادی نداره اما شیر ممنوعه - و چیزهایی که به قول معروف در پروسه ی دی تاکس کردن قرار گرفته داره حسابی اذیت می کنه. البته کمی هم سرماخوردگی و بدتر از همه بی حوصلگی و فرار از کار و درس و ... باعث افت روحیه و انگیزه ام به شکل تصاعدی شده. جالب اینکه در واقع جز تنبلی هیچ توجیهی ندارم و از آن درد آورتر اینکه می دانم که چه موقعیت و زمانی را دارم از دست میدم.

دوشنبه ای سرد و ابری داریم. من خانه هستم و تو همراه مامانت رفته ای ایتون برای مرحله ی n ام خریدهای مامانت و البته کمی هم سوغاتی برای سفر خودمان به آمریکا. از آنجایی که امروز سندی در پرواز ۵ ساعته تا ونکوور هست، تصمیم گرفتی امروز نروی سر کار و به این کارها برسی که خودش کلی زمان گیر خواهد بود.

هفته ی گذشته تقریبا هیچ کار درسی نکردم جز کلاس جمعه هایم و البته دیدار با مدیر گروه خودمان Eve که جدا از آشنایی حضوری می خواستم هم بابت اسکالرشیپ سوزان مان در جریانش قرار بدم و هم از آن مهمتر بابت پرونده و اپلیکیشن تدریس و طراحی درس سال آینده جای کمرون که داره بازنشست میشه و این فرصت را به یکی از ما داده اند که اول اقدام کنیم. هر چند به نظر میاد که در نهایت داستان به جایی کشیده خواهد شد که روابط بر ظوابط غلبه کنه - و البته من هم واقعا نمی دانم چقدر این موقعیت به کار من میاد و بجاست - اما خیلی از ملاقاتی که داشتیم راضی بودم. گفت که از آشر بخواهم برایش نامه معرفی که قبلا برای کمرون فرستاده را بفرسته و صد در صد حمایت من را داره. بعد از اینکه رزومه ام را برای دپارتمان فرستادم، کمرون برایم ایمیلی فرستاد که اپلیکیشن و رزومه ای خیلی قوی و پر و پیمانی دارم و گفت که کاملا از من حمایت می کنه. حالا اینکه بخش رزومه ام بهتر از بقیه هست را تقریبا مطمئنم اما اینکه حمایت تام از من خواهد کرد شاید چیزی باشه که به بقیه هم همین را بگوید. به هر حال به قول تو هر چی صلاح و خیر هست امیدوارم بشه.

تو هم جدا از کار روزانه در تلاس در هفته ی گذشته بزرگترین سفارش جی بی را در یک روز داشتی و البته سه روز پشت هم بطور جداگانه سفارش های مختلف دیگه. چهارشنبه ۱۰۰ نفر صبحانه و ۱۰۰ نفر عصرانه داشتی که تمام سه شنبه را به خودش اختصاص داد. با مامانت رفتید کاستکو و بعد هم با لپ تاپت کارهایت را انجام می دادی. یکی دوبار باید میرفتید در کافه ای و استارباکسی می نشستید و کارهای شرکت را جلو می بردی و دوباره از این طرف به آن طرف شهر و از کاستکو به لابلاز و ...

سه شنبه تا دیر وقت  درگیر تدارکات کارهای سفارش چهارشنبه بودیم و چهارشنبه بعد از اینکه صبح زود با ماشینی که تا سقفش ظروف را چیده بودیم رفتیم تا تلاس. بعد از اینکه تو را رساندم به لابلاز رفتم برای خرید سفارش جداگانه ی پنج شنبه برای ۲۵ نفر و و پنج شنبه هم همین کار را برای سفارش جمعه که تنها ۱۵ نفر بود انجام دادم و بعد از اینکه تو را رساندم رفتم دانشگاه.

جمعه شب خانه ی مرجان دعوت بودیم که با یک ساعت تاخیر علی و دنیا هم آمدند و شب بدی نبود. البته بیش از هر چیز جو ترور و وحشتی که از حادثه ی پاریس در جمعه ی گذشته و کشته شدن ۱۲۹ نفر توسط افرادی منسوب به رادیکالیست های اسلامی در تمام هفته نقل رسانه ها بود،‌ موضوع حرف بود و اتفاقا سعی کردم کمتر حرف بزنم با اینکه دایم می گفتند نظرت چیست و چرا راجع بهش نمی نویسی و ...

شنبه ۲۱ بود و قصد داشتم که روز تاریخی و شروع درست و حسابی ام باشد که با توجه به سر درد و سرماخوردگی خفیف و گشادی و تنبلی شدید به محاق رفت و ماندم خانه. تو و مامانت با سوزی و اوکسانا قرار رفتن به بازار کریستمس در دیستلری را داشتید برای گشتن و حال و هوایی عوض کردن که تا حدود ۱۰ شب آنجا بودید. یکشنبه - دیروز - هم بعد از اینکه در سوز و باد تندی که می آمد شما را با ماشین تا یورک ویل و هتل چهار فصلش بردم.  می خواستی مامانت را به سونا و ماساژی مخصوص ببری که قبل از برگشتنش به ایران تجربه ای از اینجا هم داشته باشد. من هم کمی رفتم کتابخانه و کمی در آروما نشستم و با سردرد و باد سردی که خورده بودم برگشتم خانه و شب دور هم بودیم، شما کمی آشپزی و نان مخصوص درست کردن و من هم کمی جارو و کمی روزنامه خواندن و دیگر هیچ. البته شب با توجه به سردردی که داشتم خوب نخوابیدم و همین باعث شد که پیش از ظهر که من را تا ربارتس رساندی کمتر از یک ساعت بنشینم و برگردم خانه و الان هم می خواهم با رسول بعد از مدتی گپ بزنم و بعد از آن هم کمی رمان خواهم خواند و دیگر هیچ.

هیچ نظری موجود نیست: