۱۳۹۴ آبان ۱۴, پنجشنبه

بایو

دیشب بعد از اینکه آمدم خانه و تو از سر کار برگشته بودی و مامانت هم آماده بود تا بره پایین پیش یکی دو تا از دوستان و همراهان استخر دیدم که یک بسته کتاب گذاشته ای روی میزم. باز کردم و دیدم که به سلامتی کتابی که مقاله مون در آن چاپ شده آمده. دو نسخه و از آن جالب تر اینکه تو شرح مشخصات و بایوی من را به روز و آپدیت کرده بودی و خیلی بهم چسبید. از اسکالرشیپ ها نوشته بودی و از آن مهمتر توضیح راجع به تزم و تیتر بی نظیرش! اولش متوجه نشدم و فقط فکر کردم که چطور این اطلاعات را از آن موقع برایشان فرستاده بودم که بعد گفتی که داستان چیز دیگه ای هست و ایمیلی برای آپ دیت کردن آمده بوده و تو این را فرستاده بودی. برای خودت اما خیلی با تواضع و بی ادعا نوشته بودی و گفتم که باید اشاره ای دقیقتر به مقاله های قبلی ات می کردی، خصوصا وقتی مزخرفات یکی دو نفر دیگر را در لیست contributors دیدم.

اما به هر حال حس خیلی خوبی بود و خصوصا اینکه این تمام و کمال به منت و زحمت و لطف تو شده و بس. من واقعا هیچ کاری برایش نکردم و حالا دارم از امتیازش استفاده می کنم.

این شد که امروز صبح اول سه نفری رفتیم کافه ی هتل جلاتو که البته من خیلی موافق نبودم و چیز خیلی خوبی هم نخوردیم اما به هر حال تو مدتی بود که دوست داشتی پودینگش را بخوری و دیگه پرونده اش را ببندی. بعد از آن مامانت را جلوی موزه ی ROM پیاده کردیم تا با دوستش که در موزه کار می کنه و قرار داشت، موزه را ببینه. تو را رساندم سر کار و خودم هم بعد از اینکه ماشین را گذاشتم خانه و رفتم سینما بلیط فیلم Room را برای امشب گرفتم آمدم آروما و کمی به کارهای شخصی ام رسیدم و حالا میرم ربارتس و غروب هم که سه نفری قرار سینما داریم.

آیدین بعد از شش ماه تماس گرفت و کمی باهاش حرف زدم و گفت که گرفتار کارهاش و مهمانداری بوده و کمی از اینکه نمیرسه تزش را تا آخر سال تحویل بده و تازه رسیده به حرفی که بهش زده بودم و اینکه مصاحبه ی عقیدتی اش را با موافقیت گذرانده - داغ ولایت به پیشانی اش نشست - و اینکه به احتمال زیاد سال بعد راهی ایران میشن گفت و گفت آخر هفته همدیگر را ببینیم که گفتم هر زمانی که وقتمون آزاد شد بهش خبر میدم.

اما دیشب یک فیلم هم دیدیم راجع به مقطعی از زندگی دیوید فاستر والاس نویسنده ی پست مدرن و پیشروی معاصر آمریکا که در سن ۴۶ سالگی حدود ۷ سال پیش خودکشی کرد و بد نبود. فیلم نه البته اما آشنایی با روحیه و کار والاس.

فردا کلاس دارم و برگه ها و نمرات بچه ها را تحویل میدم و آخر هفته هم باید بشینم و کار کنم که خیلی خیلی عقبم. تو هم جدا از این چند ویکند که با مامانت داری و هر هفته هم قراره مهمان داشته باشیم - شنبه شب فرشید و پگاه میان - باید ورزش کنی و خصوصا به کمرت برسی که داره داستانی نگران کننده میشه هم برای من و هم تو در این سن و در چنین مقعطی که اساسا اگر درست زندگی کنیم و تحرک و ورزش داشته باشیم نباید اتفاق بیفته.
 

هیچ نظری موجود نیست: