۱۳۹۴ مهر ۲۶, یکشنبه

Takács Quartet, Meryl Streep & Philip Roth

یکشنبه ظهر هست و تو با مامانت رفته ای طرف وان که کمی سوغاتی بخره و بعد هم به کاستکو میروید. من هم که قصد داشتم از صبح برم کتابخانه بابت سر درد و کمی بی حالی و بی حوصلگی مانده ام خانه. البته بعد از این پست برای کمی قدم زدن و کمی کتاب در کافه ای خواندن حتما بیرون میروم.

این چند روز خصوصا تو خیلی از دست مامانت شاکی شده ای و البته بهت حق هم میدهم. تقریبا هر شب تا ۳ و ۴ صبح بیداره و نه تنها از آن طرف صبحها برایش بیدار شدن سخته که باعث شده برنامه های تو هم خیلی جا به جا بشن. البته بنده ی خدا خیلی سعی می کنه که مطابق خواست و برنامه پیش بره اما عملی در جهت تحقق این خواست انجام نمیده.

از چهارشنبه عصر که دوتایی رفتیم پیش دکتر نچروپت تو و آزمایش هایی که روی من کرد خیلی جالب نبودند و قرار شد یک کیت کامل آزمایش بدم و بعد از آن برنامه ریزی دقیقی کنیم، روزنوشت این چند وقت را شروع می کنم. به نظرم درست میگفتی که لیزا دکتر بدی نیست. آزمایش میزان آب بدن و ... که کرد نتایج خیلی خوبی به همراه نداشت و خلاصه باید یک تجدید نظر کامل در روش تغذیه و ... بکنم. جمعه هم روز تحویل اولین مقاله ی سال تحصیلی دانشجوهایم بود و با کلی برگه آمدم خانه و ظرف این هفته باید تصحیح شان کنم. تو هم که کلی گرفتار شده ای سر کار با این شیوه و شکل جدید کار و ریاست راه دور درن ملقب به پلاستیکی و سندی که حسابی گیج میزنه این روزها. صبحها که تو را به تلاس میرسانم و بر می گردم خانه ماشین را پارک می کنم و به کتابخانه می روم و درس نمی خوانم. جدا از جمعه که رفتم دانشگاه و از جودیت بابت "پت لیو" پرسیدم که گفت یک ترم بهم میدن و این نکته می تونه به حرفهایی که لیزا بهمون زد راجع به تصمیم گیری دقیق تر و سریعتر برای آقا یدی جهت بهتری بده.

جمعه شب رفتیم خانه ی کیارش و آنا که خاله شان را مهمان کرده بودند. بهم گفتی از ایندیگو از طرف مامانت برایشان تخته و ست کارد و ... پنیر بگیرم و از طرف خودمان یک شیشه شراب. شب خوبی بود. کمی گفتیم و خندیدیم و قرار شد از این هفته داستان ورزش را با کیارش - و البته برای آخرین بار ـ نهایی کنیم. خصوصا که لیزا هم بهم هشدار داده.

دیروز صبح هم بعد از اینکه صبحانه رفتیم پورتلند و از آنجا من به ربارتس رفتم و شما هم کمی با هم وقت گذراندید و کمی هم خرید مایحتاج خانه ار کردید، برای شام زود هنگام ساعت ۶ خانه آمدم و بعد از شام سه نفری رفتیم کرنر هال برنامه ی ویژه ای از کوراتت زهی Takács و کتابخوانی مریل استریپ از کتاب Everyman اثر فلیپ راث. بلیط های این برنامه از مدتها قبل تمام شده بود و تو به طور بشدت غیر منتظره ای از طریق تلاس سه تا بلیط گرفتی و هر چه هم بعدا بهت گفتند که اگر میشه اینها را پس بده و بجاش چیز دیگری بگیر قبول نکردی. رفتیم و با اینکه یک بابایی جلومون بود که کمی عصبی میزد و با هر صدایی بر می گشت عقب و اطراف را نگاه می کرد اما به محض اینکه مریل استریپ نشست که خواندن فصل اول کتاب را شروع کنه مامانت گفت که عینکش را از ایران نیاورده و درست نمی بینه و ... خلاصه من عینکم را بهش دادم و گفت خوبه و برنامه را دید. البته برای من دیدن مریل استریپ مثل دیدن هابرماس و رورتی و هلر و آگامبن و ... در ایران و یا بسیاری دیگر در جاهای مختلفی که بوده ایم و پیش آمده خیلی محلی از اعراب نداره و می دونستم که برای مامانت خیلی مهمه که بتونه برنامه را درست ببینه. خصوصا اینکه به هر حال دنبال کردن داستان برایش خیلی راحت نیست و بهتره که حداقل لذت بصری از پنج نفر آدمی که دور هم آن بالا روی صحنه و سن نشسته اند ببره. اما به هر حال هزینه ی داستان برایم سر دردی شد که کمی اذیت کننده بود و ناراحتی تو از کار مامانت و البته کمی هم از من. اما شب خوبی بود و خصوصا به مامانت خیلی خوش گذشت.

اتفاقا بی آنکه تو بدانی برای دو هفته ی دیگر یک بلیط گران اما خیلی خوب برای بهترین اپرای سال گرفته ام که مامانت قبل از رفتن اپرا را هم تجربه کنه. کمی گران و کمی هم جایی که گرفتم دور هست اما بهتر از نشدنش بود. حالا برای آن شب باید یک عینک زاپاس هم همراهم بردارم. شاید هم از بانا دوربین اپرایش را امانت بگیرم برای مامانت.

اینها را گفتم و یادم افتاد که برای مامان خودم هم خیلی وقت هست که هیچ کار درست و حسابی نکرده ام. درسته که اون انتظاری نداره و درسته که برایش ماهانه ی اندکی می فرستم اما باید یکی دو کار مخصوص وقتی که رفتیم دیدنشان امسال برایش انجام دهم. در ضمن از طرف دفتر عیوضیان هم ایمیلی آمد که پرونده ی ما به مونتریال فرستاده شده و باید برای این داستان هم یک جشن دوتایی برای خودمان بر پا کنیم. راستی تازه یادم افتاد که پنج شنبه چه کردم! بجای درس خواندن برای اولین بار در اینجا تنهایی رفتم سینما و سر از سالن سینما در آوردم. حوصله ی درس نداشتم و یک دفعه زدم زیر همه چیز و خودم را بعد از ظهر در سالن سینما دیدم کاری که هرگز به این شکل نکرده بودم. The Martian و بعد از آن هم بلافاصله Black Mass.  دو فیلم متوسط و یک روز کامل به بیکاری محض. بخشی از داستان البته به فکر شلوغ و گیج شدنم بابت کارها و برنامه هایم بر می گرده اما مسلما این تنها بهانه ای بود و هست بابت از دست دادن روزها و کارها.

 ***
از فردا داستان اصلی قراره که به امید خدا شروع بشه. درست خوابیدن و درست خوردن و درست خواندن. ورزش و آلمانی هم که دو اصل تفکیک ناپذیر خواهند بود. ببینیم و تعریف کنیم. همینجا و برای آینده ی خودمان که چه کرده ام و کرده ایم. 

 

هیچ نظری موجود نیست: