۱۳۹۴ مهر ۱۵, چهارشنبه

برگیر و بخوان

از همین ترک عادت به نوشتن در اینجا میشه فهمید که چی شده ام. تنبل، کاهل و گیج. چهارشنبه صبح هست و آمده ام کرما. تو را رساندم تلاس و ماشین را گذاشتم خانه و آمدم اینجا. مامانت این چند روز که دوباره آمده پیش ما سرش در خانه با تلفنش و کمی هم استخر رفتن گرمه. برایش دیروز کتاب ثریا در اغماء و سمفونی مردگان را از دانشگاه گرفتم که کمی هم خارج از فیس بوک وقت بگذاره. البته شبها برایش فیلمهای خوبی انتخاب می کنم که دوست داره. اما به هر حال وقتش را خیلی بی تفاوت از دست میده. درست مثل خودم در سطح و لول دیگه ای.

یکشنبه بعد از برانچ شما با هم بودید و غروب هم رفتید یوگا برای پای مامانت. من که در کتابخانه بودم برگشتم خانه و ماشین را برداشتم و آمدم دنبال شما چون فکر کردم بعد از یک ساعت یوگا پای مامانت باید حسابی خسته شده باشه. خصوصا که این آتلی که می بنده برای بیرون رفتن هم حسابی سنگینه.

دوشنبه بعد از اینکه تو را رساندم رفتم کرمای دانفورد و کمی روی پروپوزال OGS کار کردم و ظهر هم رفتم دانشگاه تا در جلسه ی DAAD برای گرفتن اطلاعات لازم بابت تحصیل در آلمان شرکت کنم. کار پروپزالم علاوه بر دیروز به امروز هم کشیده. البته کارش را تمام کرده ام اما باید صورت نهایی بهش بدم و بفرستمش برای دیوید تا نامه ی معرفی بگیرم. آشر هم لطف کرد و بعد از یک هفته جواب ایمیلم را داد و برای هفته ی بعد نیم ساعت در کافه ی نزدیک خانه اش وقت داده تا دستخط ناخوانایش را برایم بخواند. خلاصه که خدا رحم کنه پروسه ی پیش رویم را با این استاد راهنما و استادان مشاور. یکی از یکی بی مسئولیت تر و پشت هم اندازتر.

اما بعد از چند روز گرفتگی و ناراحتی بابت رقابت در عرصه ای به شدت نابرابر و غیرمنصفانه دیروز تصمیم گرفتم که بی خیال همه چیز بشم و به قول معروف راه خودم را بروم و هزینه ی انتخابهای خودم را با همت بیشتر و دست روی زانو گذاشتن بپردازم. از کیارش و داستانهای هر هفته ی قرار ورزش گرفته تا مزخرفات دیگران تا اهمال کمیته ی رساله ام. همگی بی تاثیر و بی اهمیت هستند اگر درست و حساب شده عمل کنم. اگر خودم، قدر موقعیت و زحمات و وقتم را بدانم. باید به همان شنیده ی متحول کننده ی آگوستین قدیس رجوع کنم که در باغی از کودکی شنید که برگیر و بخوان. چرا که چه اهمیت دارند گاه اگر می رویند قارچ های غربت...

هیچ نظری موجود نیست: