۱۳۹۴ آبان ۴, دوشنبه

و حالا سرماخوردگی

این چند روز گذشته به مثال روزهای قبل پیش رفت و نه فقط کار که هیچ عمل مفیدی انجام ندادم. پنج شنبه که تمام روزم به نهایی کردن فرم OGS در کتابخانه گذشت - فرمی که فکر می کردم یک ساعتی بیشتر وقت احتیاج نداره و تمام روز را به خودش اختصاص داد - و جمعه هم که کلاس و درس داشتم که بد نبود. اما ایمیل آخر وقت جودیت روز پنج شنبه که فردا در دفتر نخواهم بود حسابی برنامه و روزم را بهم ریخت. به همین دلیل امروز که دوشنبه هست عوض رفتن به کتابخانه و استفاده از تعطیلی این هفته بابت روز Co-Curriculum باید الان برم دانشگاه تا فرم و فایل OGS را تحویل مشتی بدهم. امیدوارم که بهم این اسکالرشیپ را بدهند که حداقل کمی جبران مافات کرده باشم. چنان به خودم غره شده ام که انگار وظیفه شون هست که به من OGS بدهند و تازه این را کم هم می دانم و فکر می کنم که باید اسکالرشیپ سوزان مان را بگیرم. به هر حال امیدوارم!

شنبه قرار بود مرجان با پسرش و علی و دنیا شام بیایند پیشمون. اما از انجا که مامانت مطابق معمول به حرف هیچ کس گوش نمی کنه و با اصرار می خواد آنطور که خودش فکر می کنه درسته جلو بره مثل هر باری که پیش ما چه در استرالیا و چه اینجا آمده در کنار داستان پایش و این دو ماه خانه نشینی، حالا چند روزی هست که حسابی سرما خورده و افتاده. این بود که علیرغم اصرار من جمعه شب و انکار اون که نه حالم خیلی هم خوبه مجبور شدیم ظهر شنبه به بچه ها تکست بزنیم که برنامه امشب را بابت حال مامانت منتفی کنیم. تازه بعد از این کار هم با اینکه توان بلند شدن از رختخوابش را نداشت، باز اصرار می کرد که شب خوب خواهم بود و ... خلاصه که امروز صبح از ساعت ۵ بابت سرفه های شدید و ساعتی ۴ بار دستشویی رفتنش بیداریم و البته خودش همچنان مصر هست که همه چیز خوبه! داستانیه که داریم.

به هر حال شنبه دوتایی رفتیم دنبال کارهامون و مامانت هم ماند خانه و استراحت کرد و بهتر شد. بعد از یک صبحانه ی دو نفری من رفتم ربارتس و تو هم دنبال خریدهای خانه به سن لورنس و لابلاز. شب هم برای مامانت یک فیلم ایرانی از روی اینترنت گذاشتم و کار بخصوصی نکردیم. دیروز هم من ماندم خانه و شما رفتید برای خرید سوغاتی های مامانت یکی از اوت لت های اطراف شهر و ساعت ۴ هم با اوکسانا و رجیز در ترونی قرار داشتیم تا هم کادوی تولد رجیز که یک اپل تی وی بود را بهش بدهیم و یک گپی بعد از مدتی بزنیم. بد نبود و خصوصا از گرانی وسایل و کارهای مقدماتی مراسم عروسیشان شنیدیم و جا خوریم. تا آنها را رساندیم خانه و برگشتیم ساعت نزدیک ۸ شب بود و کمی به کارهای این هفته رسیدیم و به سلامتی از امروز هفته ی آخر اکتبر را شروع کرده ایم.

برنامه ی تو که کار هست تا پنج شنبه و جمعه که قراره این دو روز از خانه کار کنی. من هم که امروز بعد از دانشگاه میرم کافه و برگه های بچه ها را تصحیح می کنم. فردا با کریس قرار دارم برای تشکیل و برنامه ریزی برای گروه مطالعاتی آدورنو. پنج شنبه هم باید آزمایش بدهم و قراره که تو همراهم بیای و جمعه هم برای مامانت که بلیط برگشت قبلیش دو هفته ی دیگه بود و حالا افتاد به یک ماه دیگه را قرار بود بابت سوپرایز ببریم اپرای la traviata و برنامه ی جمعه مون این اپراست که اوکسانا هم برای مامان و باباش که دو هفته ای از روسیه آمده بودند دیدنش بلیط گرفته بود و چون واگنر سگش جوراب نایلونی مامانه را خورده بود کارشون به دکتر و ... کشیده بود و خلاصه دو اکت اول اپرا را از دست داده بودند اما کلی از همان اکت آخر تعریف کرد و گفت رفتیم چون بلیطهایش خیلی گران بود. از رجیز پرسیدم نظر تو چی بود که گفت برای من بلیط نگرفتند چون خیلی گران بود! شنبه هم مهمان های کنسل شده ی این هفته را خواهیم داشت و یکشنبه هم که روز و ماه و هفته ی جدید پیش رویمان خواهد بود به سلامتی.
  

هیچ نظری موجود نیست: