۱۳۹۴ شهریور ۳۰, دوشنبه

آزادی را انتخاب کردیم

یک هفته ی شلوغ، پرفشار، پر داستان و البته با تصمیم گیر مناسب و درک موقعیت جدید داشتیم. از دوشنبه ی قبل تا این دوشنبه هر وقت خواستم یک روزنوشتی اینجا به یادگار بگذارم گفتم باشه تا فردا که تکلیف مشخص بشه. البته شنبه تکلیف را مشخص کردیم و قید گرفتن یک واحد دو اتاق خوابه را زدیم و چون پولمان نمیرسه تصمیم گرفتیم همینجا و یا در همین ساختمان یک آپارتمانی با همین اندازه تهیه کنیم.

خلاصه که مهمترین داستان هفته حول و حوش گرفتن یک واحد در ساختمان خودمان گشت. میشل ایجنت ریک و بانا که به تو معرفی شده بود یک واحد خیلی خوب دو اتاق خوابه را در طبقه بیست و چندم بهمون نشان داد که خیلی سرپا و خوب بود. با اینکه قیمتش هم کم نبود اما فکر کردیم شاید ارزش این ریسک را داشته باشه که کمی فشار بیاریم و چند سالی سختی به جان بخریم اما برویم پای چنین معامله ای. تو سریع با بابا و مامانت صبحت کردی - کاری که من اولش مخالف بودم اما به هر حال چاره ای هم نداشتیم - بعد هم با بروکر فرشید حرف زدی و خلاصه تقریبا هر روزمون درگیر این داستان بود. اما در نهایتش متوجه شدیم با اینکه وامی که بهمون خواهند داد برای این کار کافی است اما پس دادنش و شرایط درسی و کاری من اجازه ی چنین ریسکی را نمیده. هزینه های معمول خودمان، کمک خرج و داستانهای خانواده هامون و عدم مشخص بودن وضعیت کاری من پس از اتمام دانشگاه همه و همه ما را در وضعیت نامطمئنی قرار میده که ریسک داستان را خیلی بالا میبره. از آن بدتر اینکه متوجه شدیم دانشگاه بی آنکه کسی را در جریان بگذاره امکان گرفتن OGS در سال آخر را برداشته و من تنها سال آینده را وقت دارم که یا برای بورسیه ی سوزان مان و یا او جی اس اقدام کنم آن هم تحت یک شرایط خاص: اتمام و دفاع از تزم در کمتر از یک سال!

هفته ی گذشته داستان پیگیری بورسیه ی سال بعد هم به جریان خانه اضافه شد و تا جمعه که رفتم و با جودیت حرف زدم خیلی تصویر دقیق و روشنی نداشتیم. جمعه روز اول تدریس در سال جدید تحصیلی بود و دو کلاسی که دارم به نظر بد نیامدند. البته تعداد بچه های سال ۳ بیش از سال اولی هاست اما در مجموع به نظرم در مجموع شاگردان مناسبی بودند. البته داستان تغییر کلاس و اشتباه در برنامه ریزی دپارتمان را داشتیم که باعث شد با کمی تداخل کار را پیش ببرم اما امیدوارم از این هفته همه چیز رو به راه بشه.

تو هم این هفته پس از مدتی که سندی یا مسافرت کاری بود و یا مسافرت تفریحی، هفته ی شلوغی پیش رو خواهی داشت. بیست و یکم هست و قرار داریم که از امروز ورزش و رعایت غذایی و مطالعه ی جانبی را دوباره راه بندازیم. مامانت دو هفته ی دیگه از شارلوت برای ۶ هفته برمیگرده اینجا و باید تغییرات برنامه ای را تا پیش از آمدنش جا انداخته باشیم که هم برای اون خیلی سخت نباشه و هم برای ما.

شنبه با تلفنی که به بابات کردی تا بهش بگویی که سهام کمتری بفروشه و ما دقیقا کی پولی را که قرار بود ازش برای پیش خرید خانه قرض بگیریم، بهش پس میدهیم - در طول هفته ی گذشته وقتی که حرفش پیش آمد قرار شد که تا آخر ماه برامون ۴۰ تا بفرسته و ما اردیبشهت بهش پس بدهیم یعنی زمانی که آخرین چک بمباردیر من آمد - که بهمون گفت که اساسا از فروش سهامش جلوگیری کرده اند و داستان منتفی است. در واقع وضعیتی که این چند سال بوده همچنان به همان شکل برقرار هست و اتفاقا همین وضعیت هم باعث بهم ریختگی اوضاع مالی خودش شده. بهت گفتم شاید جدا از قسمت و این داستانها، یک تلنگری به ما باشه که بی خود پای قصه ای نرویم که نه تنها برامون خیلی چارچوبش روشن نیست که اساسا باعث تغییر شیوه، اسلوب و روش زندگی و life style خواهد شد. ضمن اینکه اگر واقعا شرایط مالی در ایران و دست بابات اینقدر که فکر می کنه باز هست برای انجام کارهای ضروری ازش بخواه که به زندگی خودش و مامانت و جهان بیشتر برسه. به قول تو هزینه ی سفرت به ایران بیش از ۵ هزارتا شد و با اینکه دیدن خانواده خیلی خوب بود اما الان و در این شرایط برای ما کار بسیار پر هزینه ای بود. یا آمدن مامانت و داستانی که برای پا و هزینه های جانبی نچروپت و ... را داره و به هر حال داره بهون فشار میاره. اما به هر حال ما نتیجه ی خوبی از داستان گرفتیم. کاری را می کنیم که توان جلو بردنش را به واسطه ی قدرت و داشته های خودمان داریم و از آن مهمتر شیوه و روش زندگیمون را دچار تغییر بنیادین نمی کنیم، که اگر می خواستیم چنین کنیم لابد الان در ایران جایی در تهران و یا مثلا شیراز خانه ی بزرگ و ... داشتیم و البته در عوضش امکان پرورش استعدادها، دنبال کردن خواسته ها و تحقق آزادی های مرسوم زندگی مدرن را نداشتیم.

خلاصه با اینکه هفته ی پر فشار و سختی را داشتیم با کلی فکر و کار و بالا و پایین کردن ها اما نتیجه اش خوب بود. بازخوانی شرایط و بازبینی امکانات واقعی مان.

ویکند را در خانه ماندیم و استراحت کردیم. تو تصمیم گرفتی که بجای رفتن پیش خاله و مامانت به شهر شارلوت دوتایی با هم خانه بمانیم و کمی قدم بزنیم، کمی کتاب بخوانیم، موسیقی گوش کنیم، شرابی بنوشیم و فیلمی ببینیم و البته لیلی دوست دوران دبیرستان و پس از آن را که بیش از ده سال پیش آخرین بار دیده بودی با همسرش برای اولین بار دیدیم که با بیش از یک ساعت تاخیر برای برانچ به درک هتل آمدند. قرار شد، اگر همه چیز جور شد برای بهار سال بعد یک سر برویم واشنگتن دیدنشان.

خب! ۲۱ سپتامبر را با این امید شروع می کنیم که درست و دقیق برنامه هامون را پیش ببریم. از سلامتی و پرورش جان و جسم تا تلاش برای رسیدن به افق های روشنتر و دلنشین تر. دو سال سخت پیش روست و باید در این ایام چنان کار کنیم و کنم که دیگر چنین دچار سردرگمی که در هفت روز گذشته شدیم، نشویم.
   

هیچ نظری موجود نیست: